۱۳۹۳ مهر ۸, سه‌شنبه

درباره ارغوان

«ارغوان درخت عجیب و غریبیه؛
درختای دیگه که آدم‌حسابی هستن اول برگ می‌دن بعد گل می‌کنن، اما درخت ارغوان اول گل می‌کنه، بعد از این‌که گل‌هاش ریخت برگ می‌ده،
ارغوان بی‌تابی عجولانه‌ای داره برای گل‌دادن، تنه ضخیمش مثل فلز می‌مونه، بخصوص وقتی باران می‌خوره و خیس و تیره‌رنگ می‌شه، پایینای تنه‌ی این درخت، اونجایی که چوب یه مقدار گره پیدا می‌کنه، انگار سوزنی که به رگ زده باشن، پوستش می‌شکافه و چند قطره خون بیرون می‌زنه؛ ولی خون جاری نمی‌شه، عوضش یه دسته‌ گلِ ریز٬ گل ارغوان از چوبِ خشکِ سخت بیرون میاد...»





یک سال از آغاز فعالیت‌های گروه ارغوان می‌گذرد اما ارغوان پیش از این درباره ماهیت خود به صورت مستقیم با خوانندگانش صحبتی نکرده است. در سال گذشته اعضای گروه گاه درباره کیستی ارغوان مورد سوال قرار گرفته‌اند، اما از آنجا که اصل و اساس جمع ارغوان را کار گروهی، و نه هویت خاص افراد، می‌سازد، تصمیم گرفتیم به بهانه یک‌سالگی ارغوان در قالب یادداشتی در مورد چیستی ارغوان و انتخاب این شکل از کار گروهی و هویت جمعی بنویسیم.

ارغوان یک جمع، گروه، یا کارستان اشتراکی (collective) است. تاکنون اعضای ارغوان ثابت نبوده و افرادی با پیشینه‌های متفاوت به آن وارد و از آن خارج شده‌اند؛ هر یک از این افراد بسته به توانایی‌ها، شرایط فردی و اجتماعی، و دغدغه کنش جمعی‌شان حول اشکال مختلف تبعیض، مشغول به فعالیت‌های متفاوتی در ارغوان هستند. از این‌روست که به فراخور افراد و امکانات متغیر آن‌ها و شرایط سیاسی و اجتماعی مرزهای این جمع نیز جابجا و هویت گروه ارغوان دچار دگرگونی می‌شود.

اگرچه فرم و محتوای ارغوان به (کیستی) اعضای آن بستگی دارد، هیچ فردی در ارغوان از اهمیت ویژه‌ای برخوردار نیست بلکه اولویت اعضا پابرجایی گروه برای ادامه فعالیت جمعی است. یادداشت‌ها، ترجمه‌ها، و تحلیل‌های ارغوان همه به صورت جمعی نوشته می‌شوند. بدین نحو، اگرچه اعضای گروه بر سر فرم و محتوای نهایی مطالب به اجماعی نسبی می‌رسند، اما تولیدات ارغوان منعکس‌کننده نظر فرد خاصی از افراد گروه نبوده، بلکه تبلور چیزی فرا‌تر از نظر هر کدام از اعضا است؛ تبلوری که همزمان حامل تمامی نیروها، تنش‌ها و جهت‌گیری‌های مختلفِ واقعا موجود در درون این گروه است که خود را به اشکال مختلف در یادداشت‌های ارغوان نمایان می‌سازند. از اینرو تقلیل ارغوان به فرد یا افرادی خاص نه تنها ناعادلانه و غیرمنصفانه، که از واقعیت به دور است. به‌علاوه، کار جمعی‌ای که ماحصل‌اش با هدف برقراری ارتباط با دیگر گروه‌ها و تاثیرگذاری بر فضای عمومی در ارغوان انتشار می‌یابد، خود همزمان سبب شکل‌گیری و دگردیسی هویت جمعی ارغوان در میان افراد گروه می شود. بدین‌سان، ارغوان همواره در حالِ شدن است.

پایبندی ارغوان به این شکل از کار، ریشه در نقدی بر اشکالی از کار جمعی دارد که در آنها، به دلایل گوناگون از جمله شرایط سیاسی حاکم بر دوران کنونی، فرد و یا افراد خاصی پررنگ شده، هویت گروه‌ به پیشینه‌ی شخصی اعضای آن گره خورده، و یا تولیدات جمعی به توانایی‌های فردی برخی اعضا نسبت داده می‌شوند. امتناع ارغوان از معرفی خود تحت لوای اعضای حاضر در گروه، علاوه بر باور به نیاز مبرم به وجود هویت‌های جمعی حول آرمان‌های مشترک، و میل به دوری از فردگرایی حاکم بر فعالیت‌های جمعی-جنبشی امروزین، زاده‌ی نگرانی نسبت به تکرار روندهای اشتباه در تاریخ کار جمعی است. روندهایی که در جنبش‌ها و کارهای جمعی گوناگون و در بسترهای زمانی و مکانی مختلف (از جمله در جنبش زنان ایران) شاهد نتایج منفی آن بوده‌ایم.

کم نیستند گروه‌هایی که به جای پی‌ریزی هویت جمعی و کسب سرمایه اجتماعی از طریق آن، دست به دامان هویت و سرمایه اجتماعی افرادی خاص می‌شوند؛ اما تجربه‌ی سال‌های اخیر نشان می‌دهد که چنین روندی در بلندمدت، به دلایل متفاوتی که امیدواریم در آینده بیشتر به آن‌ها بپردازیم، به دلسردی افراد از کار گروهی و اضمحلال جمع‌های متفاوت منجر شده‌ است. ارغوان می‌کوشد هویت خود را به صورت جمعی و صرفا از گذر کار و تولید گروهی شناخته و بشناساند.

آخر اینکه، این‌ها همه نه به معنی عدم ثبات در مواضع کلی ارغوان و نه به مفهوم نبود روابط قدرت میان اعضای آن است؛ بلکه آنچه فردفرد ما را فرای مرزهای جداکننده‌ی جغرافیایی، جنسیتی، طبقاتی، قومیتی و سِنی گردهم آورده، ضرورت شکل بخشیدن به فضا و هویتی جمعی حول دغدغه‌ها و آرمان‌های مشترک ماست؛ دغدغه‌ها و آرمان‌هایی که ریشه در تجربه و تحلیل همزمان ما از روابط قدرت و ساختارهای به هم تنیده جنسیتی، طبقاتی، قومیتی، نژادی، ملیتی و غیره دارند؛ روابط و ساختارهایی که به فراخور بستر تاریخی و جغرافیایی و شرایط انضمامی مورد تحلیل متغیرند.

چیستی دغدغه‌ها و آرمان‌های ما بیش از آنکه در این متن به وصف آمده باشد، از خلال یادداشت‌های ارغوان نمایان می گردد؛ با این همه شاید بتوان گفت، مانند درخت ارغوان که وجودش بدیلی بر هنجارهای درختان است، ما نیز می‌کوشیم هنجارهای اجتماعی را بدیهی تلقی نکرده و به چالش بکشیم.

۱۳۹۳ شهریور ۲۴, دوشنبه

ده نکته در خصوص مطالعه‌ی جنسیت در خاورمیانه

«مایا مکداشی» در نوشته‌ی خود که در سایت جدلیه منتشر شده‌ است، به اختصار مواردی را شرح می‌دهد که به زعم وی برای مطالعات جنسیت در خاورمیانه بایستی مورد توجه قرار بگیرند. گرچه ما در گروه ارغوان، هم‌چون مکداشی اکثر این موارد را مهم و قابل‌توجه می‌دانیم، اما در برخی موارد با او به تمامی هم‌دل نبوده و معتقدیم برخی از این هشدارها، خود هشدارهای دیگری را طلب می‌کنند.

کوتاه اینکه، نویسندگان و پژوهشگرانی که در نهادهای دانشگاهی مستقر در اروپا و آمریکا به مطالعه جنسیت در خاورمیانه و به ویژه به ارائه راهکار می‌پردازند، باید هشیار باشند که مخاطب مطالعات آنها تنها خوانندگان غربی نیستند؛ این مطالعات در بستر کشورهای عموما اسلامیِ خاورمیانه نیز مورد استفاده قرار گرفته و به این ترتیب به فراخور بستر و شرایط انضمامی، مابه‌ازا و معانی متفاوتی پیدا می‌کنند.

دقت در آثار افرادی هم‌چون صبا محمود و لیلا ابولغد، که مباحث مطالعات خود را بیشتر در مواجهه با مخاطبان غربی، لیبرال و اسلام‌هراس شکل داده‌اند، لزوم یک جریان سوم فکری را نشان می‌دهد؛ جریانی که نه اسلام‌هراس و غربی باشد و نه در گریز از چنین رویکردی، پذیرای ریسکِ تایید و یا تقویت (ناخواسته‌ی) گفتمان اسلامی-حکومتی و نسبی‌گرایی فرهنگی شود. بدین ترتیب، از دید ما ترسیم مرزهایی روشن میان این رویکردها به هنگام مطالعه‌ی جنسیت در خاورمیانه ضروری به نظر می‌رسد.

   | گروه ارغوان |





۱- جنسیت نه به مطالعه‌‌ی امور آشکار و بدیهی‌، بلکه به تجزیه و تحلیل چگونگیِ به‌وجود آمدن آنچه که مشهود و بدیهی‌ست می‌پردازد.

۲- پیش از اتخاذ تصمیم برای نوشتن در خصوص جنسیت، سکسوالیته و یا هر نوع کردار یا جنبه‌ی دیگری از سوژگی در خاورمیانه، در وهله نخست باید مشخص کنیم که موضوع مطالعه دقیقا چیست؟ صریح و دقیق باشید. کدام کشور، منطقه و بازه‌ی زمانی، بستر مطالعه‌ی شما را شکل می‌دهد؟ به‌علاوه، اصطلاحات «خاورمیانه»، «جهان اسلام» و «جهان عرب» به مکان، مردم یا تاریخ‌های یکسانی ارجاع نمی‌دهند، با این همه حلقه‌های پیوند میان آن‌ها بسیار مهم و تعیین‌کننده هستند. از این گذشته، «دولت» پدیده‌ای نسبتا نو در خاورمیانه به حساب می‌آید. به عنوان مثال، به منظور مطالعه‌ی اقتصاد سیاسیِ جنسیت‌زده‌ی سوریه باید نسبت به امپراتوری عثمانی و آن تاریخ منطقه‌ای‌ که این اقتصاد سیاسیِ جنسیت‌زده را در ناحیه‌ای که ما اکنون «سوریه» می‌نامیم به‌وجود آورده، آگاهی داشت.

۳- مطالعه در خصوص جنسیت باید سکسوالیته را مدنظر قرار دهد. به همین‌ترتیب مطالعات در باب سکسوالیته نمی‌تواند از تجزیه و تحلیل جنسیت منفصل باشد. دقیقا همان‌گونه که نمی‌توان سیاست‌ و تاریخ حزب کمونیست عراق را مطالعه کرد، بدون این‌که نقش ایدئولوژی یا خط‌مشی‌های اجتماعی-اقتصادیِ دولت عراق را مورد اشاره قرار داد.

۴- جنسیت تنها یکی از جنبه‌های سوژگیِ گروهی و فردی است. جنسیت هم‌چنین فقط یکی از تکنولوژی‌های حکومت‌مندی (1) (یعنی ایجاد و تنظیم پیوندهای میانِ بدنِ فرد، جمعیت، و ساختارهای قدرت و کمّیت‌پردازی) است. به علاوه، مطالعات سیاست، تاریخ و قانون باید جنسیت و جنس را مد نظر داشته باشد، دقیقا همان‌طور که چنین مطالعاتی باید طبقه، نژاد و اقتصاد سیاسی را در مرکز توجه خود قرار دهند، و به‌ویژه این‌‌که تمامی این فاکتورها چگونه به‌صورت متقابل بر هم اثر می‌گذارند.

۵- بدنی که جنسیت‌زده نباشد وجود خارجی ندارد، دقیقا همان‌گونه که بدنی که طبقاتی نباشد وجود ندارد. این منفک‌سازی، استعاره‌های دروغین در خصوص بدنِ غیرجنسیتی، سیاستِ غیرجنسیتی، و بدن و سیاستِ غیرطبقاتی را بازتولید می‌کند. اینها به نوبه‌ی خود منجر به تثبیت و تصدیق مجدد موقعیت کردارهایِ سیاسیِ مردانه‌ی مرسوم، به مثابه اموری «بی‌نشان» و جهان‌شمول می‌گردد. چنین معادله‌ای، این امر را پنهان می‌کند که جنسیت چیزی نیست که کسی بتواند بیرون از دایره‌ی آن قرار بگیرد. جنسیت یک لنز آنالیزکننده نیست که بتوان بر اساسِ اندام‌های تناسلی و یا کردارهای جنسی مردمی که مورد مطالعه هستند، دهانه‌ی آن را باز و بسته کرد. اگر توجه به جنسیت محدود به توجه به افراد مونث و یا لزبین‌، گِی‌، دوجنسه‌، ترنس‌، کوئیر (LGBTQ) در خاورمیانه باشد، این امر موجب بازتولید مطالعه‌ی جنسیت به‌مثابه مطالعه‌ی چگونگی رفتار (دیگر) مردان با زنان یا گِی‌های «خودشان» می گردد.

۶- از نشانه‌گرایی (2) و تعمیم‌دهی‌های فراگیر اجتناب کنید. گاهی اوقات یک حجاب صرفا یک حجاب است، و گاهی اوقات هم این‌گونه نیست.

۷- نپندارید که سیاست جنسیتی یا دغدغه‌های فمینیستی در بسته‌بندی‌های آشنا و شسته رُفته به دستتان می‌رسد، در عوض به پژوهش خود این امکان را بدهید که دیدتان را نسبت به آنچه یک «سیاست فمینیستی» می‌تواند باشد، بگشاید. مثلا این که اعتراضات علیه ساخت‌یابی مجدد بازار نئولیبرال در مصر، در درون یک چارچوب سیاسی گسترده فهم می‌شوند که دربردارنده‌ی انگاره‌هایی در مورد عدالت جنسیتی است.
آن‌گونه که صبا محمود و لیلا ابولغد به ما آموخته‌اند، مفروضات فمینیسمِ لیبرال راجع به آنچه تشکیل‌دهنده‌ی «سیاست فمینیستی» یا «غایت‌های فمینیستی» است، در بهترین حالت، معیوب هستند. در بدترین حالت، آنها اعمالی هم‌راستا با هژمونی معرفت‌شناختی و بازآفرینی خشونت‌بار جهان بر اساس چارچوب‌های حقوقی سکولار و نئولیبرال هستند. وانگهی، تصور نکنید که آنچه ما آن‌را «اصول کلی فمینیسم» می‌نامیم امری جامع است، یا اینکه از طریق یک سری استثناء‌‌سازی‌ها، سلسله‌مراتب، یا تاریخ‌های امپریالیستی شکل نگرفته است.
مهم‌تر از همه‌ی ‌این‌ها، خود سیمون دوبوار نیز که به همه‌ی ما آموخت که یک زن زن به دنیا نیامده بلکه تبدیل به زن می‌شود، در زمانی که الجزایر یک مستعمره‌نشینِ فرانسوی بود تحت عناوین و عباراتی به نوشتن در خصوص زنانِ «تحت قیمومت» اسلام در الجزایر پرداخت که ما اکنون آن (عبارات) را به عنوان «اسلام‌هراسی» بازمی‌شناسیم. این بدان معنا نیست که ما باید دوبوار را کنار بگذاریم، دقیقا همان‌طور که بسیار آسان خواهد بود که هگل یا مارکس را به سبب «دیدگاه‌هایشان» در خصوص آفریقا محکوم نماییم. در عوض، حیاتی است که به گونه‌ای انتقادی در وادی این واقعیت سکنی گزیده و غور کنیم که قاعده‌ی غربی، به واسطه‌ی خلق یک سری «خودی‌ها» و «دیگران» شکل یافته و می‌یابد.

۸- بر این امر واقفم که هنگامی که به مطالعه‌ی جنسیت در مورد کشورها یا اجتماعات عمدتا مسلمان می‌پردازیم، دشوار است باور داشته باشیم که اسلام ممکن است مهم‌ترین عامل، یا حتی عاملی به‌گونه‌ای خاص مهم نباشد. برای نمونه، من برای مدت زمانی طولانی سیستم حقوقی لبنان را با تمرکز بر قانون احوال شخصیه، قانون جزا و قانون مدنی مورد مطالعه قرار داده‌ام. به‌رغم شیوه‌های پیچیده‌ای که از طریق آنها این کالبد‌های بهم پیوسته‌ی قانون، شهروندی در لبنان را به‌وجود می‌آورند، هر زمانی که کارهایم را به بحث می‌گذارم، مخاطبان صحبتم بدون استثناء علاقه دارند که در مورد شریعت و «ظلم و ستم» فرضی آن بر زنان بیشتر بدانند. این پرسش‌ها همواره پس از آن مطرح می‌شوند که من به دقت تشریح کرده‌ام که در لبنان قوانین معیّنی از احوال شخصیه‌ی مسیحیان و یهودیان در پدید آوردن و تنظیمِ نقش‌های جنسیتیِ هنجاری، بسیار سفت و سخت‌تر از قوانین اسلامی هستند که در باب احوال شخصیه (که از لحاظ تاریخی، مترادف با شریعت نیستند) تدوین شده است. به علاوه، قوانین مدنی نسبت به هر نوع قانون احوال شخصیه مذهبی، «اثرات جنسیتی» گسترده‌تری دارند. در نگاهی کلی‌تر، اسلام تنها دین موجود در منطقه نیست، اگرچه در پوشش رسانه‌ای جریانِ اصلی اغلب این‌گونه به نظر می‌رسد. هنگامی که عملی هم‌چون صدمه‌زدن به زنان از جانب مردان به سبب تبعیت نکردن از نقش‌های جنسیتیِ «پسندیده» در همسایگانی به شدت جزم‌اندیش و محافظه‌کار هم‌چون اورشلیم و ریاض، با عباراتی شدیدا متفاوت روایت می‌شود، خواننده باید درنگ کند. در این لحظات شما مشغول خواندن در مورد اسلام نیستید، شما درونِ گفتمانی درباره‌ی اسلام در حال خواندن هستید.

۹- مسائل مربوط به حقوق جنسیتی و عدالت جنسیتی نه برای خاورمیانه تازگی دارند، نه نزاع‌هایی‌اند که ما اکنون تحت علامتِ «فمینیسم» در مورد آنها می‌خوانیم. در حقیقت، بخش بزرگی از قوانینی که اغلب به‌عنوان قوانین ظالمانه نسبت به زنان و افراد ال.جی.بی.تی.کیو عرب‌ و یا مسلمان در نظر گرفته می‌شوند، نسبتا تازگی دارند. آن‌ها به‌واسطه‌ی قانون مدنی فرانسه (یا همان کُد ناپلئون) و وضع قوانین و تهی‌سازیِ (از درون و) شدید شریعت در تاریخ مدرن، در منطقه باب شدند.
به عنوان مثال سقط جنین، که به دلیل تاریخ گره‌خورده‌اش با آئین کاتولیک و به گونه‌ای گسترده‌تر با مسیحیت، برای مدت زمانی طولانی به عنوان یک مساله‌ی حقوق زنان در جهانِ غرب مورد توجه قرار گرفته بود، در سرتاسر جهانِ عرب تا پیش از ظهور دولت-ملت امری غیرقانونی محسوب نمی‌شد. برخی از سنت‌های فقهی کماکان در خصوص سقط جنین موضعی اختیار کرده‌اند که چه بسا فمینیست‌های آمریکایی امروز در آرزوی تحقق آن در ایالات متحد باشند.
به علاوه، فقها و حقوقدانان برای فهم و ترویج برداشت‌هایِ «مترقی» از روابط مردان و زنان و خلق فضا برای افراد جنسیتیِ ناهم‌نوا در منطقه، به شدت مبارزه می‌کنند. در حقیقت، پژوهشگرانی هم‌چون پل ساندرز به ما نشان داده‌اند که چندین قرن پیش فقها و حقوقدانانِ اسلامی، نظامی در سازش با افراد دوجنسه‌ و افراد ناسازگار با هویت جنسیتیِ (مبتنی بر دوگانه‌ی) زن/مرد در اجتماعات اسلامی برقرار ساخته بودند.

۱۰- گمان نکنید که از بازیگران و عوامل تاثیرگذار بر جنسیت در خاورمیانه شناخت کامل دارید، یا اینکه پژوهش شما می‌تواند نقش سازنده‌ای در این دینامیک بازی کند. به عنوان مثال، نهادهایی هم‌چون صندوق بین‌المللی پول یا دیده‌بان حقوق بشر دیری است که در تولید دگرجنس‌خواهیِ هنجاری (normative heterosexuality) و خانواده‌های مبتنی بر دگرجنس‌خواهی (heterosexual families) دست داشته‌اند. آن‌گونه که اکتیویست‌های pinkwatching اخیرا به ما یادآوری کردند، شهرک‌نشینان اسرائیلیِ مناطق تاریخا فلسطینی نیز در کالبد جنسیتی و سکسوالِ فلسطینیان بومی مداخله می‌کنند.
تهاجم و اشغال عراق و افغانستان نیز به شیوه‌ای مشابه، تا حدودی از طریق طرح‌ریزی خط‌‌مشی‌هایِ مداخله‌جویانه تحت لوای حقوقِ زنان و افراد ال.جی.بی.تی.کیو صورت می‌پذیرد. دیگر عواملی که کردار جنسیتی و جنسی در خاورمیانه را تحت تاثیر قرار می‌دهند عبارتند از؛ ابداعاتِ فن‌آورانه هم‌چون باروریِ درون آزمایشگاهی، ویاگرا، عملِ ترمیمِ بکارت، و همین‌طور فرهنگ عامه، دگرگونی سریع اقتصاد جهانی، و گردش مردم، گفتمان‌ها و کالاها در سطح بین‌المللی. 
پانوشت‌ها؛
1) technology of governmentality 
2) tokenism

۱۳۹۳ مرداد ۱۹, یکشنبه

گفتمان سکسی/جنسی شده خشونت اسرائیل همزمان با یورش به غزه


الکس شمس در مطلبی (1) که در آن با سه چهره‌ی فعال اجتماعی مصاحبه کرده است، به حمله‌ای می‌پردازد که به موازات تجاوز اسرائیل به غزه، اذهان عمومی جهانیان را نشانه رفته است. حمله‌ای که بیانگر تغییر مسیر فکری در اسرائیل به سمت گفتمانی سکسیستی و نژادپرستانه است. در ادامه خلاصه‌ای از این مطلب به فارسی توسط ارغوان ارائه می‌شود.




دیانا بوتو حقوقدان فلسطینی در مصاحبه با الکس شمس به ایمیل‌های تهدیدآمیز گروه‌های سازمان‌یافته اسرائیلی اشاره می‌کند که در حین تجاوز اخیر اسرائیل به غزه دریافت داشته است؛ ایمیل‌هایی بی‌سابقه چه از نظر تعداد و چه از منظر لحن، که در عین سکسیستی و نژادپرستانه بودن، دربردارنده‌ی تهدید به تجاوز نیز بوده‌اند. بوتو این امر را به عنوان استعاره‌ای از جنگ، نشان‌دهنده‌ی گرایشاتی دامنه‌دار‌تر در اسرائیل و بازتابی از سخنان وزیر و نماینده‌ی کنست اسرائیل در خصوص فلسطینی‌ها (تشبیه آنها به مار یا حیوان) می‌داند. پروپاگاندای اسرائیل با تشبیه نهضت فلسطین به داعش، بوکوحرام و.. به دنبال محو ساختن ملی‌بودن و آزادی‌خواهانه بودن مبارزه فلسطینی‌هاست و در این میان، سکسیسم به جریان غالب گفتمان اسرائیل تبدیل شده است. بوتو معتقد است که اگرچه در تبلیغات تلاش می‌شود اسرائیل از نظر رعایت حقوق زنان هم‌چون بهشت توصیف شود، اما اسرائیل در برخورد با هواداران فلسطین چهره‌ای به شدت سکسیست از خود به نمایش می‌گذارد. وی با اشاره به سخنان پژوهشگر اسرائیلی که راه متوقف ساختن مبارزان فلسطینی را تجاوز به مادران و خواهران آنها دانسته بود، چنین سخنانی را در بستری گسترده‌تر جای می‌دهد که در آن تنها زبان قابل‌فهم توسط اعراب، زبان خشونت جنسی دانسته می‌شود. از آنجایی که اسرائیلی‌ها معتقدند که حقوق زنان در اسرائیل مورد حمایت بوده و رشد یافته است، پس به خود اجازه می‌دهند که چنین زبان خشونت‌آمیز سکسیستی‌ای را علیه زنان بکار گیرند.


سیمونا شارونی نیز عقیده دارد که در مقایسه با قبل، خشونت جنسیتی در گفتمان اسرائیل شدیدتر و کریه‌تر گشته و به پورنوگرافی نزدیک شده است. در بستر تجاوز اسرائیل به غزه، زنان فلسطینی هم به‌عنوان زن و هم به‌عنوان فلسطینی مورد تصرف و خشونت قرار گرفته، و شیء‌واره کردن بدن زنان فلسطینی در واقع استعاره‌ای از بی‌رحمیِ عملیات اسرائیل، آسیب‌پذیری قربانیان آن و عدم پاسخگویی جنایتکاران است. وی معتقد است اگرچه این حمله‌ی مهیب پیش از این نیز کاربرد تهدیدات نژادپرستانه، هوموفوبیک و سکسیستی را برای خود مشروع ساخته بود، اما در بحبوحه‌ی تجاوز چنین حملاتی مشروعیتی بیشتری کسب کرده و حتی علیه یهودیانی که مخالف یورش به غزه هستند نیز بکار گرفته می‌شوند. سیمونا این خشونت جنسی را نهفته در فرهنگ به‌شدت جنگی و نظامی اسرائیل دانسته و کمپین ارسال تصاویر برهنه زنان (تصویر پایین) در حمایت از ارتش اسرائیل را از نظر میزان استقبال از آن، پدیده‌ای نو برمی‌شمرد. 

به نظر می‌رسد استقبال عمومی از گفتمان خشونت جنسی، با حمایت عمومی گسترده‌تر اسرائیلی ها از حمله به فلسطین و انگاره‌ای رو به رشد از اسرائیل به مثابه پایگاه دورافتاده‌ی شهروندی غربی و حقوق زنان در ارتباط باشد. شارونی می‌گوید اگرچه چنین گرایشاتی حتی پیش از سال 1948 نیز بخشی جدایی‌ناپذیر از ایدئولوژی صهیونیستی بوده است، اما فضای فکری پس از حملات یازده سپتامبر که بر جنگ میان غرب و اسلام تاکید می‌ورزد این چارچوب را به‌گونه‌ای محسوس دگرگون ساخته است. و بسیاری برآنند که این امر قلاده‌ی نوع تازه‌ای از تنفر را گشوده است که به تحسین یک جهان‌بینی نژادپرستانه و سکسیستی می‌پردازد که به‌طور همزمان ادعای دفاع از لیبرالیسم را نیز دارد.

یوسف منیر نیز از صریح‌تر شدنِ گرایشات به خشونت جنسی می‌گوید. وی به انتشار گسترده‌ی کاریکاتوری از یک زن نقاب‌پوش در رسانه‌های جمعی اسرائیل اشاره می‌کند (تصویر پایین)، که در حالیکه بر روی تخت دراز کشیده عنوان غزه را با خود حمل می‌کند و در بالا و پایین تصویر این عبارات به چشم می‌خورد: "بی‌بی، اینبار قبل از انزال نکش بیرون- امضاء، شهروندانِ طرفدار حمله زمینی". 


تغییرجهتی صریح‌تر در میان است که نه تنها چنین موقعیتی را به تجاوز جنسی شبیه می‌سازد، بلکه این پویایی‌های درونی قدرت را نیز پذیرفته و آنرا می‌ستاید؛ سطحی از شرارت که پیش از این دیده نشده و به اعتقاد یوسف منیر، کوه یخی که تنها نوک آن از آب بیرون زده است. اسرائیلی‌ها در عین ادعای دفاع از حقوق زنان، در مواجه با فلسطینی‌ها زبانی را بکار می‌گیرند که بویی از دغدغه‌ی زنان نبرده است. منیر این تغییر جهت به سمت خشونت جنسی را در پیوند با گرایشات گسترده‌تر به نژادپرستی در جامعه اسرائیل و پررنگ شدنِ بومی‌پرستی‌ای می‌داند که نه تنها فلسطینی‌ها، بلکه مهاجران آفریقایی را نیز هدف گرفته و از انسانیت تهی می‌سازد. وی کمپین‌های اسرائیلی‌ها برای "محافظت زنان یهودی از مردان عرب" را نیز گواهی بر این تغییر جهت تلقی می‌کند. این امر صرفا در مورد محافظت از زنان یهودی نیست، بلکه محافظت از قبیله و نیز نبرد دائم بر سر مسائل جمعیتی و میزان زاد و ولد فلسطینی‌ها و اسرائیلی‌ها را نیز دربر می‌گیرد. منیر معتقد است هنگامی که شما از انسان‌ها به مثابه تهدیدی ذاتی سخن می‌گویید، این امر به هرآنچه بر سر آنها بیاورید مشروعیت می‌بخشد، از جمله رفتار نژادپرستانه و اعمال خشونت جنسی.

1) Israeli discourse of sexualized violence rises amid Gaza assault: http://www.maannews.net/eng/ViewDetails.aspx?ID=717908 - Published Wednesday 06/08/2014 (updated) 08/08/2014 15:10
به روز شده در تاریخ اول شهریور ١٣٩٣: ترجمه فارسی این متن را اینجا بخوانید.

۱۳۹۳ مرداد ۱۷, جمعه

ما زندگی را درس می‌دهیم، آقا.


ترجمه ارغوان از شعری از رفیف زیاده، شاعر و فعال فلسطینی، و ویدیوی دکلمه وی به همراه زیرنویس فارسی


امروز، بدن من قتل‌عامی بود، تلویزیونی‌شده.

‎امروز، بدن من قتل‌عامی بود تلویزیونی‌شده که باید در سرتیتر خبرها و تعدادکلماتِ مجاز جا می‌گرفت.

‎امروز، بدن من قتل‌عامی بود تلویزیونی‌شده که باید در سرتیتر خبرها و تعدادکلماتِ مجاز جا می‌گرفت، که آنقدر لبریز از آمار و ارقام باشند که ازپسِ «پاسخ‌های سنجیده» بر بیایند.

‎و من انگلیسی‌ام را خوب یادگرفتم و قطعنامه‌های سازمان ملل‌ام را از بر کردم.

‎با این همه، او از من پرسید: خانم زیاده، فکر نمی‌کنید اگر به کودکانتان این‌همه نفرت نیاموزید همه‌چیز درست می‌شود؟

‎مکث.

‎در خودم دنبال قدرتی میگردم که صبور نگه‌ام دارد.

‎اما صبر آن‌ چیزی نیست که بر زبانم جاری می‌شود آن‌ لحظه‌ که بمب‌ها بر روی غزه فرو می‌ریزند.

صبر از من گریخته است.

‎مکث. لبخند.

‎ما زندگی را درس می‌دهیم، آقا.

‎رفیف، یادت باشد که لبخند بزنی.

‎مکث.

‎ما زندگی را درس می‌دهیم، آقا.

‎ما فلسطینی‌ها، از همان هنگام که آن‌ها آخرین آسمان را اشغال کردند زندگی را درس می‌دهیم.

‎ما زندگی را درس می‌دهیم، بعد از آنکه آنها دیوار‌های شهرک‌های اشغالی و آپارتاید خود را ساخته‌اند.

‎بعد از آخرین آسمان‌ها.

‎ما زندگی را درس می‌دهیم، آقا.

‎اما امروز، بدن من قتل‌عامی بود تلویزیونی‌شده که باید در سرتیتر خبرها و تعدادکلماتِ مجاز جا می‌گرفت.

‎«و به ما فقط یک داستان بده.»

‎«یک داستان انسانی.»

‎«میدونی، این موضوع، سیاسی نیست.»

‎«ما فقط می‌خواهیم به آدما از تو‌ و مردمت بگیم.»

‎«پس به ما یک داستانِ انسانی بده.»

‎«اون کلمه‌های «آپارتاید» و «اِشغال» رو به کار نبر.»

‎«این موضوع، سیاسی نیست.»

‎«تو باید به من به عنوان یک خبرنگار کمک کنی تا کمکت کنم داستانت را بگویی.»

‎«داستانی که سیاسی نیست‫.»‬

‎امروز، بدن من قتل‌عامی‌بود تلویزیونی‌شده.

‎«چطوره داستان زنی در غزه رو به ما بدی که به دارو احتیاج داره؟»

‎خود تو چه‌طور؟

‎آیا آنقدر اندامِ استخوان‌شکسته داری که خورشید را بپوشاند؟

‎کشتگانت را به من تحویل بده و سیاهه‌ نام‌هایشان را در هزار و دویست کلمه بگنجان.

‎امروز، بدن من قتل‌عامی‌بود تلویزیونی‌شده.

‎که باید در سرتیتر خبرها و تعداد کلمات مجاز جا می‌گرفت و آنهایی را که به خون تروریست‌ها بی‌تفاوت شده‌اند تکان می‌داد.

‎اما آنها دلشان سوخت.

‎دلشان برای گاوهای وارداتی غزه سوخت.

‎پس، آمار و قطع‌نامه‌های سازمان ملل را تحویلشان می‌دهم. و محکوم می‌کنیم و اظهار تأسف می‌کنیم و نمی‌پذیریم.

‎و اینها دو جبهه‌ی برابر نیستند: اِشغال‌گر و اِشغالی.

‎و صد کشتهِ، دویست کشته، و هزار کشته.

‎و در میان این جنایات جنگی و قتل‌عا‌م‌ها کلمات را بیرون می‌ریزم و لبخند می‌زنم «غیر اگزوتیک.»  لبخند. «غیر تروریست.»

‎و دوباره می‌شمارم و می‌شمارم، صد کشته، دویست کشته، یک هزار کشته.

‎آیا کسی آنجا هست؟

‎آیا کسی صدای من را خواهد شنید؟

‎ای‌کاش می‌توانستم بر بدن‌هایشان زار بزنم.

‎ای‌کاش می‌توانستم پابرهنه در همه اردو‌گاه‌های پناهندگان بدوم و همه کودکان را در آغوش‌ بگیرم، گوش‌هایشان را بپوشانم که صدای بمب تا آخر عمر در گوش‌هایشان نپیچد، آنگونه که برای من می‌پیچد.

‎امروز بدن من قتل‌عامی بود تلویزیونی‌شده.

‎و بگذارید همین جا به شما بگویم قطع‌نامه‌های بین‌اللملی شما هرگز هیچ‌کاری دراین‌باره نکرده‌اند.

‎و هیچ سرتیتری، هیچ سرتیتری نیست که بتواند، هرچه قدر هم انگلیسی‌ام خوب شود، هیچ سرتیتری، هیچ سرتیتری، هیچ سرتیتری، هیچ سرتیتری آن‌ها را زنده نخواهد کرد.

‎هیچ‌ سرتیتری اینها را درست نخواهد کرد.

‎ما زندگی را درس می‌دهیم، آقا.

‎ما زندگی را درس می‌دهیم، آقا.

‎ما فلسطینی‌ها، هر روز صبح بیدار می‌شویم تا به بقیه دنیا زندگی را درس بدهیم، آقا.

۱۳۹۳ مرداد ۶, دوشنبه

آیا مردان فلسطینی می‌توانند قربانی باشند؟ خوانش جنسیتیِ جنگ اسرائیل علیه غزه


«حمله اخیر به غزه ۲۰۰ زخمی به جای گذاشت که بیشتر آنان را زنان و کودکان تشکیل می‌دهند. دیدن صحنه‌هایی از کشتار بی‌رحمانه زنان و کودکان و مردم بی‌پناه غزه در این ایام برای هر بیننده‌ای فارغ از هر نژاد و سرزمینی دلخراش و تاسف‌بار است. فعالین حوزه زنان به دفاع از زنان و کودکان غزه برخاستند. کشتار زنان و کودکان غزه به معنای ضعف اسرائیل است. کشتار زنان و کودکان غزه را متوقف کنید. سازمان ملل متحد می‌گوید سه چهارم کشته‌شدگان فلسطینی، غیرنظامی بوده‌اند. ۳۰ درصد قربانیان غزه زنان و کودکان هستند. ۴۴۳ غیرنظامی از جمله ۱۴۷ کودک و ۷۴ زن در غزه کشته شده‌اند. رئیس پارلمان فلسطین خواستار اجرای کنوانسیون های بین‌المللی ژنو برای جلوگیری از کشتار زنان و کودکان غزه شد، گردهمایی فعالان مدنی برای حمایت از کودکان و زنان غزه برگزار شد، بهای جنگ غزه را زنان و کودکان می پردازند، و....»


اینها نمونه‌ جملاتی‌اند از آنچه این روزها در چرخش اخبار مربوط به جنگ کنونی در فلسطین تکرار می‌شوند. زنان و کودکان به عنوان قربانیان مشروع حملات اسرائیل نمایانده شده و کشته‌شدگان و مجروحان مربوط به این دسته، یعنی «زنان و کودکان»، در جای‌جای خبرها و اعتراضات تحت یک دسته‌بندی متمایز از باقی «مردم» فلسطین یعنی، مردان –نظامی و غیرنظامی- قرار داده می‌شوند. اما تفکیک جنسیتی اجساد کشته‌شدگان فلسطینی به چه معناست؟ این بازنمایی چه متعلقات پنهان و آشکاری دارد؟ چه‌چیزی را پررنگ می‌کند و چه مسائلی را تحت شعاع خود قرار می‌دهد؟ مایا مکداشی- در مقاله خود که در سایت جدلیه منتشر شده‌است- به واکاوی این موضوع می‌پردازد که ترجمه آن به دست ارغوان در ادامه ارائه می‌شود.


| گروه ارغوان |


هر صبح چشمانمان را بر لیست به‌روز شده‌ی قصابی می‌گشاییم: ١٠٠، ٢٠٠، ٤٠٠، ٦٠٠ فلسطینی کشته شده توسط دستگاه جنگ اسرائیل. این اعداد جزییات ناخوشایند بسیاری را می‌پوشانند؛ اکثریت مردم غزه یعنی یکی از پرجمعیت‌ترین و فقیرشده‌ترین مکان‌های جهان، پناهندگانی مهاجر از سرزمین‌هایی‌اند که به لحاظ تاریخی به فلسطین تعلق دارند. غزه تحت محاصره‌ای قساوت‌بار است و هیچ جای آن از یورش اسرائیل در امان نیست. پیش از این "جنگ"، غزه شکلی از قرنطینه بود. جمعیتی به اسارت گرفته شده و به استعمار درآمده توسط توانایی اسرائیل در زیرپا گذاشتن قوانین بین‌المللی، بدون اینکه مجازاتی در کار باشد. مردمان غزه برای غذا، آب، دارو و حتی جا‌به‌جا شدن به اشغالگر خود وابسته‌اند. حتی در صورت برقراری آتش‌بس، غزه کماکان تحت استعمار، قرنطینه و محاصره باقی خواهد ماند؛ غزه کماکان زندانی رو باز، کمپی عظیم از پناهندگان، باقی خواهد ماند.

با این همه، یک نکته مدام از رسانه‌های غربیِ مستقر در غرب در مورد کشته‌شدگان تکرار می‌شود؛ بخش عمده‌ی فلسطینی‌های به قتل رسیده در غزه، شهروندان غیرنظامی‌اند. منابع می‌گویند شمار چشمگیری از آنان را زنان و کودکان تشکیل می‌دهند. کشتار زنان و کودکان دهشتناک است، اما در تکرار این حقایقِ آزاردهنده، یک چیز گم می‌شود؛ سوگواریِ عمومی برای مردان فلسطینی که به دست ماشین جنگ اسرائیل کشته شده‌اند.
 
در سال ١٩٩٠ سینتیا اِنلو عبارت "زنان-و-کودکان" (womenandchildren) را برای نخستین‌بار پیشنهاد کرد تا به کمک آن نحوه‌ی کاربرد گفتمان‌های جنسیتی در توجیه جنگ اول خلیج (فارس) را تحلیل کند (١). امروز باید مراقب چگونگی دست به دست شدنِ استعاره‌ی "زنان-و-کودکان" در ارتباط با غزه و به‌طور کلی فلسطین بود. این استعاره دستاوردهای گفتمانیِ شگرف بسیاری را صورت می‌بخشد، که از این میان دو مورد برجسته‌ترند؛ یک کاسه کردنِ توده‌وارِ زنان و کودکان در گروهی غیرقابل تمایز، که به واسطه‌ی "همانندیِ" جنسیت و جنس گردهم آورده شده‌اند، و بازتولید بدن فلسطینی مذکر (و به‌طور کلی‌تر بدن عرب مذکر) به مثابه خطری همیشگی. از این رو به موقعیت فلسطینی‌های مذکر (که شامل پسران پانزده سال به بالا و گاهی سیزده ساله می‌شود) به‌عنوان "شهروند غیرنظامی" همواره با ملاحظه و احتیاط نگریسته می‌شود.

این جنسیتی کردنِ جنگ اسرائیل علیه غزه با گفتمان‌های "جنگ علیه ترور" و به‌طور کلی‌تر (همان‌گونه که لاله خلیلی به شکلی متقاعدکننده در خصوص آن استدلال کرده) با استراتژی‌های ضد شورش و جنگ‌افروزی همسو است. در این چارچوب، کشتار زنان و دختران، و پسران نوجوان و خردسال مورد توجه قرار می‌گیرد، اما پسران و مردان بابت آنچه ممکن است در صورت اجازه‌ی ادامه‌ی حیات مرتکب شوند از پیش مجرم شمرده می‌شوند. به‌علاوه، این پسران و مردان نه تنها برای نظامیانی که آنها را به اشغال خود درآورده‌اند، بلکه برای آن زنان-و-کودکانی که حقیقتا شهروندان غیرنظامی/عادی هستند نیز خطری بالقوه تلقی می‌شوند. هرچه‌ باشد پسران جوان در نهایت ممکن است تبدیل به افراط‌گرایانی خشن شوند. [پس] جسم [آنان] را از میان بردار؛ پتانسیل را در نطفه خفه کن.

تنها به کمک چنین منطقی است که می‌توان قیافه‌ای جدی به خود گرفت و در قالب بیاناتی حول "سرنوشت" زنان و همجنس‌گرایانِ "تحت سلطه‌ی" حماس، به انتقادات مربوط به جنگ اسرائیل علیه غزه پاسخ داد. اخیرا یک سخنگوی اسرائیل به نورا عریقات که اسراییل را به دلیل تخطی از حقوق بین‌المللیِ بشر محکوم کرد، با دُرافشانی حکیمانه چنین پاسخ داد: "سرکار خانم، حماس به یک زن جوانِ آزادیخواه سکولار اجازه نمی‌دهد دیدگاه‌هایش را آنگونه که شما می‌توانید بیان کند. آنها به دوستان همجنس‌گرای من اجازه نمی‌دهند سکسوالیته خود را آزادانه ابراز کنند."

هدف از طرح چنین اظهاراتی بسیج گفتمان جنسیتیِ "جنگ علیه ترور" است؛ گفتمانی که از طریق لی‌لی به لالای حقوق فمینیستی و ال.جی.بی.تی گذاشتن، از واژگان تاثیرگذار لیبرالیسم آمریکایی سوءاستفاده می‌کند. این خودشیرینی‌ها به اسلام‌هراسی و جنگ اجازه می‌دهند که تحت لوای خیر جمعی و بین‌المللی ظاهر شوند. هرچه باشد این "ما" هستیم که از بیچارگان در برابر تاخت و تاز ستمگرانه مردان مسلمان و عرب دفاع می‌کنیم. لاله خلیلی به این می‌گوید: "بهره بردن از "داستان‌سراییِ" جنسیتی به منظور تمایز قائل شدن میان آنان که بایستی مورد محافظت قرار بگیرند، و آنهایی که باید هراسناک شمرده شده یا نابود گردند." گفتمان مذکور به اندازه‌ای قدرتمند است که گویی نیازی ندارد مبتنی بر حقایق باشد. این گفتمان فی‌الواقع، برحقایق چیره‌ گشته است.

ماشین جنگ اسرائیل، که شباهت بسیاری به ماشین جنگ ایالات متحده در افغانستان و عراق دارد، از کوییرها (دگرباشان جنسی) و زنان و کودکان فلسطینی محافظت نمی‌کند. [بلکه] آنها را در کنار عزیزانشان کشته، ناقص‌العضو کرده و خلع ید می‌کند، به این دلیل ساده که آنها فلسطینی هستند، و بنابراین کشتن آنها در برابر دیدگان جهانیان بی هیچ مجازاتی جایز است. امروز تفاوت بین زنان-و-کودکان فلسطینی و مردان فلسطینی در تولید اجساد نیست، بلکه در دست به دست شدن این اجساد در چارچوب‌های گفتمانیِ مسلط و جریان غالبی است که تعیین می‌کنند سوگواری عمومی برای چه کسانی در مقام "قربانیانِ" راستینِ ماشین جنگ اسرائیل جایز است. پس، شمار بسیار زیاد زنان-و-کودکان مرده کافی است تا رییس جمهور ایالات متحده و دبیرکل سازمان‌ملل را به تکاپو وادارد که اظهاراتی در "محکومیت" خشونت بیان کنند؛ ولی از کشتار، حبس و ناقص‌سازیِ مردان و پسران فلسطینی در دوران جنگ و آتش‌بس سخنی به میان نمی‌آید.


در اسرائیل مردان، استعمارگران و حتی سربازان در قاب قربانیان تروریسم، خشونت و تعرض فلسطینی نمایانده می‌شوند. برای همه آنان سوگواری عمومی برگزار می‌شود. تقریبا به شیوه‌ای کاملا معکوس، با این که پسران و مردان فلسطینی (همان‌گونه که جمعیت زندانیان سیاسی و ترورهای هدفمند گواه است) آماج اصلی اسرائیل بوده‌اند، در رسانه‌های جریان اصلی مستقر در غرب آنها به چشم قربانیان تروریسم و تجاوز اسرائیل نگریسته نمی‌شوند. فلسطینی‌ها در تناقضی تلخ گرفتار شده‌اند که در آن برای انسان به شمار آمدن ناچارند بجنگند، و در دوران حیات و پس از مرگ تنها به‌عنوان قربانی سیاست‌ها و اعمال اسرائیل به رسمیت شناخته شوند.

معمولا جنس [بیولوژیک] را تصادفِ تولد می‌پندارند؛ هرچه باشد ما در مورد چگونگی رشدمان در رحم حق اظهارنظر نداشتیم. وقتی دیگران تصمیم گرفتند که ما با آلت مونث به دنیا آمده (پس مونث بوده‌ایم) یا با آلت مذکر به دنیا آمده (پس مذکر بوده‌ایم)، ما نمی‌توانستیم ابراز عقیده کنیم. به همین‌ترتیب، گناه اصلی بیش از یک میلیون غزه‌ای (همان گناهی که آنها را برای به قتل رسیدن، ناقص‌العضو شدن و بی‌خانمان گشتن، از هوا و زمین و دریا دسترس‌پذیر می‌سازد) این است که فلسطینی به دنیا آمده‌اند. کلمه "فلسطینی" آنها را تبدیل به تهدید و آماج می‌کند، همزمان که کلمات "زن" و "مرد" تعیین می‌کنند که [خبر] مرگ آنان چگونه می‌تواند منتشر شود. فلسطینی‌ها هیچ‌گونه انتخابی در فلسطینی به‌دنیا آمدن تحت سلطه‌ی استعماری اشغالگر و یا در کمپ‌های پناهندگی پراکنده در سرتاسر مرزهای دولت-ملت نداشته‌اند. این‌گونه نبوده که به انتخاب و خواست خود به غزه نقل مکان کرده باشند. به قول مالکوم ایکس، آنان به اسرائیل وارد نشده یا فرود نیامده‌اند؛ اسرائیل [است که] به [سرزمین] آنان آمده و بر سر آنان نازل شده است.

تاکید بر کشتار زنان-و-کودکان که به کار حذف پسران و مردان فلسطینی می‌آید ساختارها و توفیق‌های استعماری اشغالگرانه‌ی اسرائیل را هر چه بیشتر عادی‌سازی و نامرئی می‌کند. "شهروندان راستین" و "لایقان شهروندی" از پیش گزینش شده‌اند. مردان همواره مورد ظن هستند؛ [به سان] خشونت بالقوه‌ای که در گوشت انسان تجسد یافته. [اگرچه] حیات زنان و زندگی کودکان یک به یک و شخص به شخص خاتمه یافته باشد، این همه به شکلی توده وار درآمده و در زبان آمار مطرح می‌شود. فلسطینی‌ها به‌گونه‌ای تصویر می‌شوند که گویی حق انتخابی دارند؛ انتخابی میان تهدیدی برای اسرائیل بودن، و اگر نه، مستحق استعماری دائمی بودن که پشت عناوینی مانند "آتش‌بس" و یا حتی "صلح" فریبنده پنهان است.

ولیکن، در فلسطین لازم نیست اسلحه به دست بگیری تا انقلابی و یا "دشمن" اسرائیل باشی. لازم نیست اعتراض یا سنگ‌پراکنی کنی و یا پرچمی بیافرازی تا خطرناک باشی. لازم نیست به تونل‌های زیرزمینی برای غذا و داروی سرطان متکی باشی تا بخشی از زیرساخت شهروندیِ [غیرنظامیِ] تروریسم تلقی شوی. تهدید بودن برای اسرائیل آسان است؛ کافی است فلسطینی باشی. برای اسرائیل، فلسطینی‌ها یادآور این هستند که "دیگری"ای وجود دارد؛ [به سان] امری آزارنده، یک داغ، درکی آگاهانه یا ناخودآگاه از اینکه امکان وجودیِ "ملت یهود" یا "دمکراسی یهودی" به‌گونه‌ای گریزناپذیر به حضور و یا حذف دیگری گره خورده است.

بدین‌سان، یکایک مردان و زنان و کودکان فلسطینی در چارچوب زیرساختی گفتمانی و مادی زندگی می‌کنند که آنان را مورد شناسایی و سرشماری قرار می‌دهد، به انزوا کشانده و قرنطینه می‌کند، اشغال و از هم گسسته می‌سازد، از حقوق خود محروم کرده و امکان رشد را از آنان می‌گیرد، محاصره کرده و بی آنکه هیچ مجازاتی در بین باشد علیه آنان جنگ برپا می‌کند. این اعمالِ هر روزه دیگر ما را شوکه نمی‌کنند. اگر محو گشتن و عادی شدنِ مرگ تدریجی، نسل‌کشی، وابستگی و خشونت ساختاری جاری در حیات هر روزه در سرزمین‌های بومیان آمریکا یا قلمرو بومیان استرالیایی را در نظر بیاوریم، آن وقت دیگر عادی شدن این اتفاقات در فلسطین نیز برای ما عجیب نخواهد بود. در حقیقت، این عادی‌سازیِ استعمار اشغالگرانه اسرائیل است که موجب شده جنگ امروز علیه پناهندگانی که در زندان روباز غزه زندگی می‌کنند هم‌چون "واقعه"ای مجزا و قابل نکوهش عرضه شود. این توفیق استعمار اشغالگر است که از غزه به‌عنوان مکانی مجزا و متفاوت از سرزمین فلسطین صحبت می‌شود؛ گویی کرانه باختری و غزه دو موجودیت گسسته و قابل تفکیک از هم هستند و نه ملتی واحد که به واسطه‌ی اعمال استعماری از هم گسسته و به سرزمین‌هایی مجزا تبعید گشته‌اند.

جنگ امروز روی طیفی از خشونت‌های ساختاری و غیررسمی واقع شده که فلسطینی‌ها، چه ساکن غزه و کرانه باختری و چه شهروند اسرائیل، هر روز با آن مواجه‌اند؛ از انحصاری کردن منابع و کمبود آب گرفته تا تخریب خانه‌ها، و ایست‌های بازرسی و جاده‌های مختص شهرک‌نشین‌ها، و صحبت در خصوص "انتقال" مردم به زندان‌های در حال انفجار، و شهروندیِ درجه دو. سرزمینی که از رود (اردن) تا دریا (مدیترانه) روزی به فلسطین تعلق داشت، اکنون و اگرچه با درجات گوناگونی از کامیابی، به مستعمره‌های مهاجرنشین اسرائیلی بدل گشته است.

مردان و زنان و کودکان فلسطینی همگی یک مردم‌اند؛ مردمی که تحت محاصره و در شرایط استعماری اشغالگرانه زندگی می‌کنند. مرگ آنها نباید بر اساس آلت جنسی‌شان از هم تفکیک شود، تفکیکی که بازتولیدکننده‌ی سلسله مراتبی از قربانیان و مردگان جایزِ سوگواری است. بر روی این پلکان مرگبار، اسرائیلی‌های یهودی (از جمله سربازان و اشغالگران) مرتفع‌ترین مکان را تصرف می‌کنند [حال آنکه] مردان فلسطینی پایین‌ترین جایگاه را دارند. چنین سلسه مراتبی هم نژادی و هم جنسیتی است، چنین جفت کردنی موجب می‌شود زنان-و-کودکان فلسطینی صرفا در صحنه‌های خشونت یا "جنگ" پدیدار گشته و مورد سوگواری عمومی و بین‌المللی قرار بگیرند؛ امری که هرگز شامل مرگ تدریجی و خاموش آنان تحت وضعیت اشغال‌گرانه استعماری نمی‌شود؛ [یعنی] زمان‌مند بودنِ "آتش‌بس".

اصرار بر سوگواری عمومی برای تمامی کشته‌‌شدگان فلسطینی، چه مرد باشند و چه زن و کودک، چه در برهه‌های تعرض نظامی و چه در طول اشغال و استعمار هر روزه، به معنی پافشاری بر حق آنان برای زنده بودن پیش از هر چیز دیگر است.


1] Enloe, Cynthia. "Womenandchildren: making feminist sense of the Persian Gulf Crisis." The Village Voice 25.9 (1990): 1990.





۱۳۹۳ خرداد ۱۹, دوشنبه

چه کسی زنان را به سکوت فراخواند؟



یادداشت «چپ انقلابی چگونه تبدیل به نوکری برای محافظه‌کاران سنتی شد؟»(1) نوشته‌ی فهیمه تفسیری در سایت مدرسه فمینیستی، در انتقاد به صرف ترجمه و بازنشر مقاله‌ی نانسی فریزر در گاردین با عنوان «فمینیسم چگونه تبدیل به کلفتی برای سرمایه‌داری شد؟»(2) در فضای مجازی، با یک فرض ساده شروع می‌شود؛ یادداشت فریزر یک تحلیل خوب و به‌جاست، اما نه برای ما.
در ابتدای یادداشت تفسیری تلاش می‌کند آن چیزی را به ما بقبولاند که پیش از این، حول موضوعی دیگر، از بلندگوهای اسلام سیاسی تبلیغ می‌شد؛ فمینیسم پدیده‌ای غربی است، ربطی به تاریخ، جامعه و سیاستِ ما نداشته و در بهترین حالت شکلی از اندیشه‌ی وارداتی بوده و تنها به کار تهاجم فرهنگی غرب می‌آید. اکنون تفسیری نیز همین انگاره‌ها را بازگو می‌کند، منتها نه در خصوص فمینیسم که در مورد مارکسیسم.
تفسیری در جای‌جای نوشته‌اش سعی بر برجسته‌سازیِ دوگانه‌ی کاذب «ما/غرب» دارد؛ وی می‌کوشد مسائل «ما» را نه در ارتباط، همپوشانی و تنش با «غرب»، که به کل متفاوت و منفک از آن جلوه داده و با این توجیه هر شکلی از نقد از منظر چپ را نالازم و حتی بیهوده نشان دهد. او دچار نگاهی تک‌خطی به تاریخ است، چنان که دموکراسی را تنها در صورتی ممکن می‌داند که با سرمایه‌داری عجین شده و مسیری را طی کند که «غرب» پیش‌تر پیموده است. بدین معنا او در وضعیت کنونی هر شکلی از نقد «دموکراسی پارلمانی»، «لیبرالیسم» و مظاهر آن را نقدی بی‌ارتباط با جامعه‌ی ما نشان می‌دهد. چرا که آن‌ها را پدیده‌هایی می‌داند که «در این مملکت آن طور که باید، وجود خارجی ندارند». او خود به این واسطه مشمول نقدی می‌شود که غالبا به چپ‌ها نسبت داده می‌شود، یعنی نگاهی تک خطی به تاریخ.
از نگاهِ تفسیری در مسیر گام‌به‌گام و آرام به سوی دموکراسی و لیبرالیسم، پدیده‌ی «آزادی زنان» نیز به وقوع خواهد پیوست. حال آنکه باید پرسید آزادی کدام زنان و کدام آزادی زنان مطلوب تفسیری است، چرا که او نسبت بین این «دستاوردِ» دموکراسی و لیبرالیسم، و استعمار و جنگ، استثمار اقتصادی، طرد به واسطه‌ی نژاد و قومیت و جایگاه طبقاتی و … را نمی‌بیند.
در حالیکه نقد فریزر علاوه بر بعد سیاسی توجه ویژه‌ای نیز به بعد اقتصادیِ مصادره شدنِ فمینیسم توسط سرمایه‌داری دارد، تفسیری دموکراسی را به بعد سیاسی آن تقلیل داده و جنبه‌ی اقتصادی آن را نادیده می‌گیرد. 
در واقع نانسی فریزر در نوشته‌های خود بر این عقیده است که دستاوردهای فمینیسم هر یک به نوعی توسط نظم نئولیبرالی مصادره شده‌اند؛ از مصادره‌ی مسائل مرتبط با بازتوزیع (redistribution) توسط سیاست‌های بازشناسی (recognition) گرفته، تا انترناسیونالیسم چپ. بدین‌ترتیب که نقد فمینیستی از دولت‌ِ رفاهِ مردمحور (به‌صورت ناخواسته)، به ابزاری برای تخریب دولت رفاه بدل گردید؛ و یا نقد سیاست بازشناسی و مخالفت با اقتصادگراییِ مردمحورِ مارکسیست‌های ارتدوکس، موجب شد تا نقد اجتماعی و اقتصادی توسط گفتمان نظریه فرهنگی به حاشیه رانده شود. خلاصه آنگونه که فریزر می‌گوید آنچه اتفاق افتاد «جایگزینی یک گفتمان ناقص با گفتمان ناقص دیگر» است(3).
روشن است که نقد فریزر به گفتمان ناقص امروز به معنای دفاع از گفتمان‌های ناقص گذشته نیست. با این همه او معتقد است تقارن این دو حرکت - نقد و مصادره شدن آن - اتفاقی نبوده است. فریزر همراستا با تاملات معاصر مارکسیستی در خصوص جنبش می ۱۹۶۸ و میراث آن، منشاء این امر را دو چیز می‌داند؛ از یک سو همان محدودیت‌هایی که باعث شده‌اند چپ نو نتواند ورای نقد و مبارزه با اقتدار سنتی دست به سازماندهی بزند؛ و از سوی دیگر نبود یک جایگزین ایجابی برای دولت رفاه سرمایه‌داری. این دو سبب شده‌اند نقدهایی از جمله نقد فمینیسم موج دوم توسط کسانی مصادره شود که هدف آنان صرفا نابودکردنِ دولت رفاه قیم‌‌مآب، به منظور جایگزین ساختن آن با نظامی است که به دنبال آزادکردن بازار و افراد از هر قید و بند اقتدارگرایانه‌، برای تبدیل «فرد» به «مصرف‌کننده» صرف است.
بنابرین اگرچه ممکن است آزادی لیبرالی بهتر از اقتدار سنتی باشد، تلقی معمول از آزادی در سرمایه‌داری از دیرباز مورد نقد مارکسیست‌ها بوده و نتیجه‌گیری فریزر نیز با نقد مارکسیستی از سیاست آزادی لیبرالی همخوانی دارد(4). کوتاه آنکه نقد جریان چپ به آزادی در عرصه بازار به معنای نادیده‌گرفتن و یا انکار اهمیت آزادی در عرصه سیاسی و فردی زنان و مردان نیست، بلکه برای تاکید بر این مساله است که آزادی فردی و سیاسی صرفا از طریق نئولیبرالیسم و استثماری از نوعِ دیگر یا ستم مضاعف بر «دیگران» نیست که حاصل می‌آید.


اما آیا چپ‌ها به «نوکرانی برای محافظه‌کاران سنتی» تبدیل شده‌اند؟

تفسیری وضعیت زنان ایران از انقلاب ۵۷ تا امروز را حاصل نقدها و نفی‌ها از سوی جریانات چپ می‌داند؛ و به نظر می‌رسد مسأله او نه واقعیت مادیِ بنیادگرایی حاکم، که گفتمان انتقادی چپ‌ها درباره‌ی آن است. او در مقام مدافع فمینیست‌های دولتی، فراموش می‌کند که دستاوردهای فمینیسم دولتی و متحدانش در سایه‌ی حضور نیروهای به زعم او رادیکال امکان‌پذیر شده‌اند. در سایه‌ی خواست‌های رادیکال نیروهای سیاسی و اجتماعی این سال‌ها بوده که حکومت نیم‌نگاهی هم به کسانی دارد که برای مذاکره آماده‌اند، مسیرهای تماما قانونی را طی می‌کنند و مطالبات چالش‌برانگیزی ندارند. کارکرد دیدگاه تفسیری البته که مشخص است؛ دامن زدن به چپ‌هراسی و رادیکالیسم‌زدایی. تا چرخ سیستم بدون مانع بچرخد و پیش رود.
تفسیری از استبدادی خواندنِ ساختار حاکم می‌هراسد، آن را با اسم مستعار خوانده و درگیری کنونی را درگیری میان «ساختارهای انتخابی» و «ساختارهای انتصابی» می‌داند. برای او، صحبت کردن از دموکراسی مشارکتی در ایران صحبت کردن از هیچ است. وی فراموش می‌کند که نباید خواست و تحلیل مربوط به منافع طبقاتی‌ خویش را، هم‌چون هم‌مسلکان سیاسی‌اش، به همه‌ی مردم ایران تعمیم دهد؛ که برای زن کارگر کُرد، از قضا این دوگانه‌ی «ساختارهای انتخابی» و «ساختارهای انتصابی» است که از اهمیت کمتری برخوردار بوده و درگیری اصلی او بی‌شک با مساله‌ای‌ست که تفسیری آن را نادیده می‌گیرد؛ نئولیبرالیسم و تبعاتش، که زنان متعلق به اقشار فرودست جامعه بیش از هر کس دیگری اثرات آن را به وضوح لمس می‌کنند، حتی اگر چنین اسمی برای آنان ناآشنا به نظر برسد.
تفسیری در جای‌جای نوشته‌اش انتقاد از نئولیبرالیسم و سرمایه‌داری را امری مربوط به خارج از مرزهای ایران می‌داند، گویی تبعات سرمایه‌داریِ فراملیتی تنها دامن‌گیر کشورهای غربی بوده و ایران از این امر مستثناست. او هیچ اشاره‌ای به دو جنگ دهشتناک در دو سوی ایران و ریشه‌های استثماری-استعماری و تبعات آنها برای زنان نمی‌کند؛ چشمان‌اش را بر سوریه، فلسطین، لبنان و هر جای دیگری بسته و از همین رو مبارزه‌ی خستگی‌ناپذیر فمینیست‌ها - از جمله فمینیست‌های ایرانی و چپ‌گرا - برای صلح را کاملا نادیده می‌گیرد. او از اساس به نگرشی محلی-جهانی اعتقاد ندارد، شاید به این دلیل که نماینده‌ی دیدگاهی است که می‌تواند فمینیست باشد، اما فقط در چارچوب «منافع ملی».
بنابراین از تفسیری‌ها نخواهید که از غائله‌ی کردستان سخنی به میان آورند، زیرا این امر مستلزمِ چشم گشودن بر خشونت دولتی درون مرزهای ملی است. از تفسیری‌ها نخواهید که گریبان چپ را رها نموده و به وضعیت کنونی خوزستان، سیستان یا کردستان بپردازند، چون سخن‌گفتن از «مساله‌ی ما» و «مساله‌ی آنها» تنشی در «منافع ملی» را آشکار می‌سازد که نگرش تفسیری را یکسره زیر سؤال خواهد برد، چرا که وی اساسا به چنین تنشی اعتقاد ندارد.

از دیدگاه تفسیری جنبش‌های اجتماعی به جزیره‌هایی مجزا و جداگانه‌‌ می‌مانند؛ جنبش‌هایی که نه فقط یکدیگر را تکمیل نکرده و با دشمنانی با منافع مشترک نمی‌جنگند، بلکه اساساً با یکدیگر در رقابت‌اند؛ گویی سرمایه‌داری و مردسالاری سیستم‌هایی کاملا مجزا از هم هستند، و یا سوسیالیسم و فمینیسم دو رقیب برای پیروزی بر دشمنانی کاملا متفاوت. همسو با همین گمان‌ها، تفسیری زنان چپ‌گرا را دنباله‌روی دیگران خوانده و نه تنها با منشی مردسالارانه عاملیت این زنان را به تمامی انکار می‌کند، بلکه وفاداری‌های فمینیستی و سیاسی زنان چپ‌گرا را نیز از هم منفک و اساسا در تناقض با یکدیگر می‌داند. این در حالیست که در نگرش تفسیری وفاداری‌های زنان به جریان‌های دولتی، اصلاح‌طلب یا مذهبی با باورهای فمینیستی آنها کاملا همسو تلقی می‌شوند(5). اگر امروز استقلالِ فمینیسم به معنای امکان نقد فمینیستی بر تمامی جریان‌های فکری و سیاسی باشد، از نظر تفسیری رهایی زنان تنها پس از پالایشِ گفتمان فمینیستی از آرمان‌های چپ بدست می‌آید، حال آنکه اصلاح‌طلبی جریان سیاسیِ خنثی و بی ایراد و بدون مانعی بر سر راه فمینیسم و آزادی زنان به شمار می‌رود. وی در برخوردی دوگانه از یکسو فریزر را زنی شجاع دانسته و از سوی دیگر و در مواجهه با نگرش بنیادین او، سلیقه‌ای عمل نموده و با محدود کردن دیدگاه فریزر به جوامع غربی، جان کلام وی را به نفع اصلاح‌طلبیِ موردنظر خویش نادیده می‌گیرد.

تفسیری در ادامه با بی‌توجهی نسبت به برهم‌کنش ساختارهای جهانی و منطقه‌ای، نقد را با استهزا ترکیب می‌کند تا پوششی باشد بر حرف‌هایی که پایه‌ی تئوریک و تاریخی ندارند، بلکه ناشی از شکلی از کین‌توزی‌ هستند که در جای‌جای نوشته‌ی وی به چشم می‌خورد. او نقد از موضع چپ به جنبش زنان را ناشی از حسادت می‌داند، از شکست تلاشِ چپ به منظور مصادره‌ی جنبش زنان و جایگزین ساختن آن به جای پرولتاریا در راه انقلاب می‌گوید و از اصلاح‌طلب بودنِ فمینیسم در سرتاسر جهان. از سوی دیگر، از چراغ سبز چپ به محافظه‌کاران سخن به میان آورده و بدین ترتیب دچار تناقضی اساسی می‌گردد؛ روشن نیست که از دید تفسیری آیا جریان چپ آنقدر نیرومند است که می‌تواند از طریق چراغ سبز نشان‌دادن به محافظه‌کاران دیگر نیروها را از میدان بیرون کند، یا آن‌قدر ضعیف و بی‌بنیه که در تلاش برای مصادره‌ی دیگر جنبش‌ها ناکام می‌ماند.

تفسیری سپس نقطه‌ی ثقل درگیری‌های ۱۳۵۷ را بر سر دوگانه‌ی «سنت/مدرنیته» قرار می‌دهد. گفتمانی که دست‌کم برای بسیاری از نیروهای چپ‌ ناآشنا نبوده و نیست؛ انگاره‌ای که مدام از سوی تریبون‌های راست ایدئولوژیک مطرح شده‌ و بدان دامن زده می‌شود. در چارچوب همین گفتمان و در برخورد با مسائل زنان بود که مجله‌ای همچون «ایران‌دخت» زنان جامعه را تنها در نقش بازیگران، هنرمندان و مدیرانی موفق تصویر می‌کرد. حال آنکه زنان برخلاف تصور کلیشه‌ایِ حاکم بر این گفتمان «کار» می‌کنند، بنابراین مسائلی چون بیمه و سایر موارد مرتبط با اقتصاد زیستی‌شان برای آنان «غربی» و نامربوط نیست.
طبق آمارهای موجود حدود هشتاد درصد از قراردادهای کار در ایران قراردادهای موقت بوده و از قضا زنان (و از جمله زنان سرپرست خانوار) که بخش زیادی از این نیروی کار را تشکیل می‌دهند، به سبب جایگاه فرودست‌تری که دارند راحت‌تر به پذیرش چنین شرایطی وادار می‌گردند. آیا می‌توان انکار کرد که بخشی از این زنان حتی حداقل دستمزد تعیین شده طبق قانون کار را دریافت نکرده و باز هم برای بقا ناچار به کار تحت چنین شرایطی هستند؟ و جز این است که اینها همه از سیاست‌های نئولیبرال و حامی بازار آزاد و خصوصی‌سازی ریشه می‌گیرند؟ چشم پوشیدن بر واقعیات عینی «جامعه‌ی ایران» شاید به کار دامن زدن به چپ‌هراسیِ امثالِ تفسیری‌ بیاید، اما قادر به حذف واقعیات موجود نیست.
زنان علاوه بر کار در بیرون از خانه یا اشتغال به کارهای کم‌مزد و بی‌مزایایی که در خانه به سفارش شرکت‌های کوچک تولیدی انجام می‌دهند، مجبور به انجام کار خانگی نیز هستند. کاری که به دلیل عدم عبور از بازار کار رسمی و بی‌مزد بودن، بی‌ارزش نیز تلقی می‌شود؛ نکته‌ای که فریزر به درستی به آن اشاره کرده و تفسیری از «حلوا حلوا شدن‌اش» نگران است. به علاوه بخش بزرگی از این زنان به دلیل کار طاقت‌فرسا و گاه چند شیفتیِ همسران‌شان، در نگهداری از فرزندان تنها هستند، مسئله‌ای که تنها ناشی از نظام مردسالار و یا محدود به جغرافیای خاصی نیست، با این همه به نظر می‌رسد که تفسیری عامدانه چشم بر چنین واقعیت‌هایی می‌بندد. او به شکلی تعجب‌آور، قائل به تناظری یک به یک میان مدرنیسم و فمینیسم است، همان‌گونه که تناظری یک به یک میان دموکراسی، به عنوان یک مفهوم عام، و سرمایه‌داری (به عنوان مرحله‌ای گذرا از تاریخ) برقرار می‌سازد.
از نگاه تفسیری بحث‌ فریزر در باب بازگرداندن «ارزش» به مراقبت و کار خانگی زنان با جامعه‌ی ما بی‌ارتباط است. او اگرچه به خوبی بازنشر مقالات و ترجمه‌ها در اینترنت را رصد کرده، اما گویی در جریان طرح تعالی خانواده نیست که زنان را به همان خانه‌هایی بازمی‌گرداند که محل استثمارِ بدون مزد آنان است، آن هم بی‌هیچ ارزشی برای کار رایگانی که در خانه انجام می‌دهند.
رویکردی که در اینجا می‌تواند راهگشا باشد، از یکسو می‌بایست بر اهمیت استقلال مالی زنان، آزادی‌های فردی آنان و رهایی از قید و بندهای اقتدارگرایی سنتی در خانواده واقف بوده، و از سوی دیگر خطر افتادنِ زنان در دام استثمار بازار آزاد را آگاهانه مدنظر قرار دهد. هشدار منتقدان چپ در این خصوص به معنای نادیده گرفتن رنج زنان ایرانی از اقتدارگرایی سنتی حاکم بر مناسبات خانوادگی، یا ادعای برطرف شدن قطعیِ تبعیض جنسیتی در یک جامعه‌ی غیرطبقاتی نیست.
در عین حال، برای رسیدن به چنین رویکردی لازم نیست که جامعه‌ی ایران روند تاریخی جوامع غربی را بپیماید و پس از درافتادن به ورطه‌ی نئولیبرالیسم به چاره اندیشی در خصوص استثمار نوین بازار بپردازد، اما تفسیری اصرار می‌ورزد که منتقدان چپ‌گرا انتقادات خود را به زمانی موکول کنند که سرمایه‌داریِ «واقعی» مورد نظر وی در ایران شکل گرفته باشد. آمارهای کنونی از وضعیت اشتغال زنان در ایران، حکایت از جایگاه فرودست آنان و انواع و اقسام تبعیضات جنسیتی در بازار کار دارد، چه بپذیریم که مناسبات اقتصادیِ سرمایه‌دارانه بر ایران حاکم بوده، و چه مانند تفسیری از پذیرش آن سر باز زنیم.

پیش از تفسیری نیز بوده‌اند کسانی که با برجسته‌سازیِ صرفِ بُعد سیاسی-مدنیِ دموکراسی، مساله‌ی دموکراسی در فرآیندهای اقتصادی را مساله‌ای دست دوم دانسته و با به حاشیه‌ راندن آن، به قدرت‌رسیدن ارتجاع به واسطه‌ی شعارهای پوپولیستی را یاری رسانده‌اند. اما اگر جذابیت این گفتمان در دوره‌ی اصلاحات توانست مساله‌ی معیشت را به حاشیه بفرستد، وضعیت اقتصادیِ کنونی دیگر اجازه‌ی حقنه‌ کردنِ چنین گفتمانی به جامعه را نمی‌دهد. با این همه هواداران این گفتمان کماکان از درک رای معنادار مردم به میرحسین موسوی در انتخابات ۸۸ ناتوان هستند؛ رایی که علاوه بر مخالفت با استبداد و خودرائی و پوپولیسم احمدی‌نژادی، همزمان سیاست‌های اقتصادی‌ نئولیبرالیِ دولت‌های جمهوری اسلامی از هاشمی تا احمدی نژاد را نیز نفی می‌کرد. حضور مردم در ۸۸ و ارجاع آنان به آرمان‌های انقلاب ۵۷ آری گفتن به سیاستی بود که نه تنها خواستار مبارزه با فساد و رانت‌خواری، که هوادار مشارکت واقعی و همزمانِ مردم در عرصه‌های سیاست و اقتصاد بود.
تفسیری در انتهای متن سردرگمش، از مدعای فرضیِ خود مبنی بر تلاش نیروهای چپ‌ برای مصادره‌ی جنبش «قدرتمند» زنان، به این نتیجه می‌رسد که آن‌ها جنبش «کم‌بنیه‌ی» زنان را در مقابل بنیادگرایی مذهبی تنها گذاشته‌اند. 
در تناقض با دفاعیات پیشین‌اش از استقلال جنبش زنان، و نقدهایی که در این خصوص به جریان چپ وارد کرده بود، و در مواجهه با جنبش سبز، وی ناگهان دچار فراموشی شده و از انحلال جنبش و مطالبات زنان در منافع جنبش دموکراسی‌خواهی دفاع می‌کند. این‌گونه به نظر می‌رسد که استقلال جنبش زنان برای تفسیری امری نسبی بوده و معیار برخورد با آن صرفا حضور یا عدم حضورِ نیروهای چپ است. شاهد آنکه هنگامی که پای انقلاب ۵۷ و چپ‌ها در میان باشد تفسیری خواستار استقلال جنبش زنان است اما وقتی پای اصلاح‌طلبی وسط است، استقلالِ جنبش زنان را قربانی می‌کند.
پیش‌کشیدنِ مسئله‌ی جنبش سبز البته موردی مناسب برای به نقد کشیدن جنبش زنان و بررسی پتانسیل و دستاوردهای آن است، اما تفسیری از این همه می‌گذرد تا این‌طور نشان دهد که این فمینیست‌های چپ بودند که در برابر جنبش سبز قد علم کردند. این البته شیوه‌ای متداول در میان همراهان قدرت است که برای محکم کردن جای پای خود، نوک تیز نقدشان را رو به سوی بخش‌های رادیکال جنبش نشانه می‌روند و نه رو به حاکمیت.

شاید حالا باید پرسش بنیادین بحث تفسیری را از زاویه‌ی دیگری طرح کرد و پرسید چه کسی بود که در روزهای اوج جنبش سبز بقیه نیروها را از طرح دیدگاه‌ها و مطالبات می‌ترساند و به سکوت فرامی‌خواند؟ چه کسی بود که طرح مطالبات زنان در آستانه‌ی انتخابات را خلاف منافع جنبش زنان خواند و آن‌ها را به حاشیه برد یا در قالب لابی‌های رسمی چون گروه‌ هم‌گرایی زنان کانالیزه کرد تا سکوت کنند مبادا حاکمیت جری شود و به جنبش سبز بتازد؟ کسانی که آن روزها فعالان حوزه‌ی زنان را نکوهش می‌کردند که با «طرح مطالبات جنسیتی» خود را از جنبش جدا کرده و در مقابل آن قرار می‌گیرند، چطور به خود اجازه می‌دهند جریانات چپ‌گرای سال‌ ۵۷ را به همین بهانه ملامت کنند؟
بسیاری از فمینیست‌های چپ‌گرای انقلابی خود از جمله اولین منتقدان احزاب و جریان‌های فکری چپ فعال در انقلاب ۵۷ بوده‌اند(6). بنابراین نقد (فمینیستی) نیروهای چپ چیزی نیست که تفسیری کشف کرده و یا برای نیروهای چپ ناآشنا باشد. منتقدان چپ‌گرا بنا به سنت دیرینه تفکر انتقادی، سال‌هاست که به بازبینی اشتباهات خود در مسیر مبارزه با بنیادگرایی مذهبی پرداخته‌اند. گرچه نه همه، اما بسیاری از نیروهای چپ امروز می‌دانند که در جریانات ۵۷ می‌بایست به تقویت جایگاه و مبارزه زنان پرداخته و به طرح مسائل زنان دامن می‌زدند. آنها می‌دانند که باید جریان‌های چپ‌گرای آن سال‌ها را به واسطه‌ی عدم آگاهی‌ جنسیتی و نادیده گرفتن خواستِ رفع تبعیضات جنسیتی در سیاست رهایی‌بخش چپ مورد نقد قرار داد(7). اما بی‌شک جریان‌های سیاسی دیگر نیز در این امور سهم بسزا و چه بسا بیشتری داشته‌اند؛ از جمله تفسیری و خط سیاسی‌ای که او نمایندگی می‌کند، باید از این منظر مورد نقد تندتری قرار بگیرد؛ چه اگر فمینیست‌های چپ‌گرا در دوره‌ی انقلاب و در غیاب جنبش مستقل و گفتمان همه‌گیر حقوق زنان مشغول فعالیت بودند، در دوران جنبش سبز تفسیری‌ها آن جنبش زنانی را به مسلخ سکوت بردند که سال‌ها برای افزایش آگاهی جنسیتی و رفع تبعیض‌ها به صورت مستقل جنگیده بود(8).
اگر به ادعای تفسیری جنبش و مطالبات زنان تحصیل‌کرده و مدرن در انقلاب ۵۷ به سبب ناآگاهی جنسیتی و به دست مردان و زنان چپی که «دنباله‌رو رفیقان‌شان» بودند به حاشیه رانده شد، تفسیری‌ها موفق شدند به رغم وجود نسبی آگاهیِ جنستی در قیاس با ۵۷ انبوه دانشجویان و زنان تحصیل‌کرده سال ۸۸ را به سکوت فراخوانند، مبادا مطالبات جنبش سبز سمت و سویی دیگر گرفته و منافع کانون‌های نزدیک به قدرت را به خطر اندازد. اگر این «زنان چپِ دنباله‌رو رفقایشان» بودند که در ۸ مارس ۵۷ بر حقوق زنان تأکید کردند و از آزادی پوشش سخن گفتند، ما تنها مصادره‌ی ۸ مارس ۸۸ به نفع بخش‌های اسلام‌گرا و مذهبیِ جنبش سبز را شاهد بودیم.
اگر نیروهای چپ‌ را به بازنگری در اعتقادات‌ و تغییر رفتارشان فرامی‌خوانیم فراموش نکنیم آن‌ زمان که بخش‌هایی از همین نیروها از کمپین یک میلیون امضاء دفاع کردند، احزاب اصلاح‌طلب با لکنت از کنار این کمپین گذشتند. اگرچه این امر که بسیاری از نیروهای چپ‌ مسأله زنان و عدالت جنسیتی را به بعد از انقلاب موکول کرده‌اند باید مورد انتقاد ما باشد و هست، اما فراموش نکنیم هم‌مسلکان تفسیری مساله‌ی زنان را جز در چارچوب شریعت اسلام و منافع سازمانی‌شان در عروج به دموکراسیِ خودمانی فهم نکردند. پس این جریان چپ‌گرا نیست که با صحبت از واقعیات عینی ناشی از «امپریالیسم» و «نئولیبرالیسم»، «کمر به حذف فمینیسم بسته بود»؛ این تفسیری‌ها هستند که «دموکراسی» را کلام زرینی کرده و با دستاویز قراردادن آن، هر آرمان و باور فمینیستی‌ای را که همزمان در تضاد با بازار آزاد و دیگر مقدسات لیبرال است به حاشیه رانده و به سکوت فرا می‌خوانند.

از دید ما باید تفسیری و خط سیاسی‌ای که او نمایندگی می‌کند را مورد پرسش قرار داد که به راستی کدامیک خدمتکار محافظه‌کاران‌اند؛ چپ‌هایی که تاریخ‌شان فراسوی مرزهای ایران هم تاریخ طرد از سیاست و جامعه بوده و هست و در ایران افزون بر آن، به مدد سرکوب، تبعید و کشتار ٦٧ حتی از عرصه زندگی حذف شده‌اند؟ یا راست‌گرایانی که هم‌چون تفسیری از قضا نه تنها از جامعه‌شان، که به همان نسبت از جریانات منطقه و مناسباتی که جهان بیرون را به جهان ما متصل می‌کنند، بی‌خبر و بی‌اطلاع‌اند یا انکار پیشه کرده‌اند؟ حالا که صحبت از خدمتکاران محافظه‌کاری سنتی است و شجاعتِ نقد از خویشِ فریزرها نیز برای تفسیری ارزش محسوب می‌گردد، وقت آن رسیده که علاوه بر نقد زنان و مردان قلع و قمع شده‌ی ۵۷، امثال تفسیری اصلاح‌طلبان را نیز برای همکاری سی ساله با بنیادگرایان سرکوبگر و سکوتِ تا همین امروز تداوم یافته‌شان مورد سؤال قرار دهند. این نه پیش کشیدن شکلی از نقد و تخطئه‌ی کین‌توزانه، بلکه تاکید بر این مهم است که اگر تفسیری‌ها ما را در راه پیکار برای برابری در همه‌ی عرصه‌ها همراهی نمی‌کنند، دست‌کم در بزنگاه بعدی باز ما را به «سکوت» فرا نخوانند.

پانوشت‌ها؛

1- http://www.feministschool.com/spip.php?article7408 -
درباره بازخوردهای یادداشت فریزر در فضای فارسی زبان به این مطلب رجوع کنید: http://arghavancollective.blogspot.co.uk/2014/04
2- لازم به ذکر است که نانسی فریزر در متن اصلی انگلیسی لفظ «کلفت» را به کار نبرده است و ترجمه دیگر تیتر نوشته فریزر - How feminism became capitalism’s handmaiden – and how to reclaim it - به دست فیزورزه مهاجر اینست: چه‌گونه سرمایه ­داری فمینیسم را به خدمتکار خود تبدیل کرد.

3- (ص ٢١٩ کتاب the fortunes of feminism)

4- خلاصه‌ای از نوشته‌ها و نقدی بر آرای نانسی فریزر را اینجا بخوانید.

5- فمینیسمِ جریان اصلی در "غرب" نیز فمینیسم و اسلام را در تضاد همیشگی با یکدیگر دیده و بدین‌سان در قالب انواع فمینیسم استعماری و با نمایش خویش به عنوان تنها مسیر رستگاری، سعی در نجات "زن مسلمان/رنگین‌پوست" از "مردان مسلمان/رنگین‌پوست" دارد. هم‌چنان که قدرت‌های جنگ‌طلب یکی از اهداف و دستاوردهای دو جنگ ویرانگر عراق و افغانستان را رهایی زنان از چنگال اقتدارگرایی مردسالار اسلامی حاکم بر این جوامع می‌دانند (رجوع کنید به این مقاله به فارسی و کتاب ?Do Muslim Women Need Saving نوشته لیلا ابولغد). در تشابهی غریب، تفسیری نیز در جایگاهی هم‌چون هم‌مسلکان غربی‌اش نشسته، دست به ساختن دوگانه‌ی دروغین چپ‌گرایی/فمینیسم زده و رهایی زن را تنها از مسیری ممکن می‌داند که اینبار نه گفتمان "غربی" بلکه گفتمان "اصلاح طلب" مطلوبِ خودش پیش روی ما می‌نهد. البته واضح است آنچه در اینجا مورد حمله قرار می‌گیرد، فمینیسم چپ‌گراست.

6- از جمله حامد شهیدیان٬ هایده مغیثی٬ افسانه نجم آبادی٬ هاله قرشی و دیگران.

7- لازم به یادآوریست که در سال ١٣٥٧ (١٩٧٩) گفتمان‌های جنسیتی و مستقل فمینیستی نه تنها در ایران که در سرتاسر جهان هنوز فراگیر نشده بودند و این نقد به تفکرهای سیاسی مردمحورِ دهه هفتاد بود که منجر به بوجود آمدن گفتمان‌های فمینیستی مستقل از ایدئولوژی‌های مردانه شد. رجوع کنید به مقاله نانسی فریزر با عنوان Feminism, Capitalism, and the Cunning of History

۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۵, دوشنبه

تجارت پنهان زنان | اما گلدمن



اماگلدمن آنارشیست، نویسنده، فعال سیاسی در حوزه‌های کارگری، زنان و ضدجنگ در روسیه متولد شد، در کودکی به آمریکا مهاجرت کرد و غالب فعالیت‌های سیاسی خود را در آنجا انجام داد. وی به دفعات به جرم تهییج اذهان عمومی، سازماندهی کارگری، انتشار نشریات زیرزمینی، مبارزات ضد جنگ، ایجاد کمپین آموزش شیوه‌های پیشگیری از بارداری، و... بازداشت و زندانی شد. 
گلدمن در سال ۱۹۱۸، پس از گذراندن دوسال حبس به جرم ایجاد کمپین "نه به سربازی" درمبارزه با اعزام نیرو به جنگ جهانی اول، در پی اجرایی‌شدن لایحه مهاجرت آمریکا مبنی بر منع ورود و تبعید بلامانع مهاجران آنارشیست Anarchist Execution Act ابتدا از شهروندی ساقط شده و سپس از آمریکا اخراج و به روسیه تبعید گشت. ادگار هوور، رئیس بخش اطلاعات وزارت دادگستری آمریکا، گلدمن را خطرناک‌ترین زن آمریکا خواند. 

در مقاله‌ی پیش رو گلدمن به مخالفت با لایحه‌ی Mann Act می‌پردازد که در سال ۱۹۱۰ در آمریکا تصویب شد. بنابر این قانون انتقال تجاری "هر زن یا دختری که به هدف روسپیگری، هرزگی یا هرگونه هدف غیراخلاقی دیگر" صورت گیرد، بین ایالت‌ها یا از کشورهای خارجی به ایالات متحده، ممنوع است. این قانون که یکی از بسیار قوانین مصوب در دوران "اصلاحات ارزشی" در آمریکا است، به علت استفاده‌ی نادقیق و مبهمش از مفهوم "غیراخلاقی" در عمل به بهانه‌ای برای پیگردهای جزایی گوناگون و جرم‌سازی از روابط جنسی داوطلبانه مبدل گردید. 
گلدمن در این نوشته به تحلیل ریشه‌های واقعی روسپیگری پرداخته و توجه ناگهانی و موضعی قدرتمندان به این موضوع را جز نیرنگی برای فریب افکار عمومی نمی‌داند. علی‌رغم گذشت بیش از صد سال از نگاشته‌شدن این مقاله، تحلیل‌های ارائه‌شده در آن همچنان روشن‌گر است و به همین‌دلیل ارغوان در ادامه‌ی یادداشت پیشین خود در مورد کارجنسی به ترجمه‌ی این اثر مبادرت ورزید.

| گروه ارغوان |


تجارتِ پنهانِ زنان

مصلحان جامعه‌ی ما ناگهان به کشف بزرگی نائل آمده‌اند؛ تجارتِ پنهانِ فحشا. صفحات روزنامه‌ها پُر است از توصیف این «اوضاع و احوالِ بی‌سابقه» و قانون‌گذاران اکنون در حال وضع مجموعه قوانین تازه‌ای به منظور مقابله با این وحشتِ عظیم هستند.
جالب است که هرگاه قرار باشد افکار عمومی از یک فاجعه اجتماعی منحرف گردد، جهادی علیه هرزگی، قمار، مشروب فروشی‌ها و... به راه انداخته می‌شود. و حاصل این جهادها چیست؟ قمار در حال افزایش است، عرق‌فروشی‌ها در حیاط خلوت‌هایشان مشغول کسب و کاری پر رونق هستند، روسپیگری به نقطه‌ی اوج خود رسیده و وضعیت سیستمِ جاکشان و قوادان صرفا وخیم‌تر گشته است.
چگونه ممکن است چنین رسم و سنتی که تقریبا هر بچه‌ای نیز از آن خبر دارد، اکنون این‌گونه ناگهانی کشف شود؟ چطور امکان دارد این شرّ اجتماعی که همه‌ی جامعه‌شناسان از آن آگاه هستند، اکنون تبدیل به یک چنین مساله‌ی مهمی شود؟
این فرض که پژوهش‌ اخیر در باب تجارتِ پنهانِ فحشا (که از قضا پژوهشی بسیار سطحی‌نگرانه است) به کشف امر تازه‌ای نائل آمده باشد، اگر نخواهیم زیاده‌روی کنیم، باید بگوئیم که فرضی بسیار احمقانه است. 
روسپیگری، فسادی رایج و فراگیر بوده و هست، با این‌حال نوعِ بشر با بی‌تفاوتیِ کامل نسبت به رنج‌ و محنت‌های قربانیان روسپیگری به امورات خود می‌پردازد. در واقع، نوع بشر نسبت به این امر همان‌قدر بی‌تفاوت است که در برابر سیستم اقتصادی حاکم بر خود (روسپیگریِ اقتصادی) بی‌اعتنا بوده است.
تنها هنگامی که رنج‌های بشری به بازیچه‌ای با رنگ‌ها و جذابیت‌های خیره‌کننده تبدیل شوند، مردمِ نابالغ به آن علاقه پیدا می‌کنند (حداقل برای یک مقطع زمانی). مردم هم‌چون طفلی دمدمی‌مزاج‌اند که هر روز باید اسباب سرگرمیِ تازه‌ای داشته باشد. آه و فغانِ «زاهد‌مآبانه» علیه تجارتِ پنهانِ فحشا، از همین دست بازیچه‌هاست. این اسباب‌بازی در خدمتِ سرگرم‌کردن مردم برای یک مقطع کوتاه است، و چند شغل سیاسیِ نان و آب‌دارِ دیگر راه خواهد انداخت-- انگل‌هایی که در لباسِ بازرس، مفتش‌، کارآگاه و مانند اینها گرداگردِ جهان در کمین نشسته‌اند.
اما در واقع چه چیزی موجب تجارت پنهان زنان می‌گردد؟ نه فقط در خصوصِ زنان سفید‌پوست، بلکه برای زنان زرد‌پوست و سیاه‌پوست نیز به همین ترتیب. ناگفته مشخص است: استثمار؛ همان خدایِ بی‌رحمِ سرمایه‌داری که با کارِ با دستمزد پایین فربه‌تر شده و بدین ترتیب هزاران زن و دختر را به کام روسپیگری می‌کشاند. آنگونه که خانم وارن(۱) ابراز می‌دارد، این دختران به خود می‌گویند «چرا عمر خود را با روزی هیجده ساعت کار روزانه در یک نظافت‌خانه برای چند شیلینگ ناقابل در هفته تلف کنیم؟»
مصلحان اجتماعی طبیعتا در این مورد سکوت اختیار می‌کنند. آنها به خوبی از این امر آگاه هستند اما برایشان ارزشی ندارد که بخواهند چیزی در موردش بگویند. برایشان بیشتر می‌ارزد که نقش افراد زاهد را بازی کنند و ادای وجدانی جریحه‌دار شده را در بیاورند، تا اینکه بخواهند به کُنه‌ی امور بپردازند.
با این‌همه، یک استثناءِ قابلِ‌ستایش در میانِ نویسندگان جوان وجود دارد؛ رینالد رایت کافمن(۲) که اثرش «خانه‌ی بردگی»(۳)، نخستین تلاش جدی در راهِ پرداختن به این شرّ اجتماعی به شمار می‌رود- نه از یک نقطه‌نظر خامِ احساسی. یک روزنامه‌نگار پرتجربه هم‌چون آقای کافمن به‌صورت مستدل نشان می‌دهد که نظام صنعتیِ ما برای اغلبِ زنان هیچ مسیر جایگزین دیگری به جز روسپیگری باقی نمی‌گذارد. زنانی که در «خانه‌ی بردگی» به تصویر کشیده شده‌اند، به طبقه‌ی کارگر تعلق دارند. این نویسنده پیش از این هم زندگیِ زنان در محیط‌های دیگر را به تصویر کشیده و در آنجا هم وضعیت امور بر همین منوال بوده است.
هیچ کجا با یک زن بر اساس ارزش کارش رفتار نمی‌شود، بلکه بر اساس جنسیتش با او برخورد می‌شود. بنابراین برای او اجتناب‌ناپذیر است که برای حق حیاتش غرامت بپردازد و با ارائه خدمات جنسی، به هر ترتیبی که شده موقعیت خود را حفظ نماید. بدین ترتیب مساله صرفا شدت ماجراست که آیا او خود را به یک مرد (در زندگیِ زناشویی یا خارج از آن) می‌فروشد، یا به تعداد زیادی مرد؟ مصلحان اجتماعیِ ما بپذیرند یا نپذیرند، مسولیت روسپیگری‌ بر عهده‌ی فرودستیِ اقتصادی و اجتماعی زنان است.
به واسطه‌ی این افشاگری‌ها، مردمِ نیکوکارِ ما دقیقا زمانی دچار شوک شده‌اند که تنها در نیویورک از هر ده زن یک نفر در کارخانه کار می‌کند، و دستمزد متوسط دریافتیِ زنان به ازای چهل و هشت تا شصت ساعت کار در هفته شش دلار است، و بخش عمده‌ی کارگرانِ زنِ دستمزدی با ماه‌های بیکاریِ بسیاری مواجه هستند که دستمزدِ متوسطی در حدود ۲۸۰ دلار در سال برای آنها برجای می‌گذارد. نظر به این دهشت‌های اقتصادی، آیا جای تعجب دارد که روسپیگری و تجارتِ فحشا تبدیل به عواملی چنین غالب شده‌اند؟
برای اینکه مبادا مواردی که به تصویر کشیده شد اغراق‌آمیز دانسته شوند، خوب است ببینیم که برخی از افراد موثق در خصوص روسپیگری چه حرفی برای گفتن دارند:
«یکی از علل شایع هرزگی زنان را می‌توان در فهرست‌های متعددی یافت که وضعیت جستجوی کار و حقوق‌های دریافتی توسط این زنان پیش از افتادن به دام تباهی را نشان می‌دهند. این پرسشی پیشِ رویِ اقتصاددانان سیاسی خواهد بود که قضاوت کنند ملاحظات شغلیِ صرف تا کجا باید عذری باشد از جانب کارفرمایان برای کاهشِ نرخ حق‌الزحمه؟ و اینکه آیا پس انداز کردنِ درصد اندکی از دستمزدها، تکافویِ میزان هنگفت مالیات و هزینه‌هایی را خواهد کرد که از طریق یک نظام فاسد بر عموم مردم تحمیل می‌شود؟ نظام فاسدی که از بسیاری جهات محصول مستقیمِ اجر ناکافیِ کار شرافتمندانه است.»

خوب است مصلحان اجتماعیِ امروزین ما کنکاشی در کتاب دکتر سانگر(۴) داشته باشند. در آنجا درخواهند یافت که از ۲۰۰۰ موردِ مشاهده شده توسط او، تنها تعداد اندکی از افراد به طبقات متوسط، شرایط رفاهی مناسب، یا خانه‌هایی با وضعیت مناسب تعلق داشته‌اند. اکثریت عمده‌ی دختران و زنان، کارگر بودند؛ برخی به‌واسطه‌ی نیاز شدید به کامِ روسپیگری کشیده شده بودند، برخی دیگر به سبب زندگیِ فلاکت‌بار و بیدادگرانه در خانه، و بعضی هم به دلیل طبیعت‌های فیزیکیِ عقیم و فلج (که بعدا در مورد آن صحبت خواهم کرد). هم‌چنین برای مدعیان پاکدامنی و اخلاق خوب است بدانند که از میان ۲۰۰۰ مورد، ۴۹۰ مورد زنان متاهل بودند، زنانی که با همسرانشان زندگی می‌کردند. از قرار معلوم، ضمانتِ چندانی برای «اطمینان و پاکدامنیِ» آنها در تقدس ازدواج وجود نداشته است.(۵)
دکتر آلفرد بلاشکو (۶) در «روسپیگری در قرن نوزدهم»(۷) حتی بیش از این بر توصیفِ شرایط اقتصادی به مثابه یکی از حیاتی‌ترین عواملِ موثر بر روسپیگری تاکید می‌کند. «اگرچه روسپیگری در تمامی دوران‌ها وجود داشته، اما این در قرن نوزدهم بود که روسپیگری به صورت یک نهاد اجتماعیِ غول‌پیکر گسترش پیدا کرد. توسعه‌ی صنعت با توده‌های عظیمی از مردم در بازار رقابتی، رشد و ازدحام شهرهای بزرگ و ناامنی و بی‌ثباتی شغلی، به روسپیگری چنان نیرویِ محرکی بخشیده که در هیچ مقطعی از تاریخ بشری قابل تصور نبوده است».
و هاولاک الیس (۸) هم با وجود اینکه در پرداختن به علت اقتصادیِ روسپیگری چندان قاطع نیست، اما در هر صورت ناچار است اقرار کند که عامل اقتصادی به صورت غیرمستقیم یا مستقیم علت اصلی است. بدین‌سان در می‌یابد که درصد زیادی از روسپیان از قشر پیشخدمت‌ جذب این کار شده‌اند، اگرچه قشر پیشخدمت پروای کمتر و امنیت بالاتری دارد. از سوی دیگر، جناب الیس انکار نمی‌کند که امور عادیِ روزمره، کارِ پرزحمت، زندگیِ یکنواخت و ملال‌آورِ دختر پیشخدمت، و به‌ویژه این حقیقت که او احتمالا هرگز از مصاحبت بهره‌ای و از خانه‌ای لذتی نمی‌برد، در وادار ساختنِ او به جستجوی تفریح و بی‌خیالی در خوشی و تلالو روسپیگری، عاملی ناچیز محسوب نمی‌شود. به دیگر سخن، دخترِ پیشخدمت که با او هم‌چون یک نوکر رفتار شده، هیچگاه اختیار خود را نداشته و به واسطه‌ی هوی و هوسِ اربابش از پا درآمده، هم‌چون دختر فروشنده و یا کارگر، تنها می‌تواند در روسپیگری مفرّی برای خود بیابد.
خنده‌دارترین جنبه‌ی مساله که اکنون پیش رویِ همگان است، خشمِ «مردمِ آبرومندِ نیکوی» ماست، به‌ویژه مردان نجیب‌زاده‌ی مسیحیِ، که همواره برآنند که در صفِ مقدم هر جهادی دیده شوند. آیا این به آن معناست که آنها کاملا از تاریخِ دین و به‌ویژه دینِ مسیحیت ناآگاه هستند؟ یا بدین معناست که آنها امیدوارند که چشمِ نسلِ جدید را بر بخشی از تاریخ که در آن کلیسا در ارتباط با روسپیگری نقشی ایفا کرده ببندند؟ دلیلِ آنها هر چه که باشد، در فریادِ وانفسا برآوردن علیه قربانیان بیچاره‌ی امروزین، آنها باید در انتهای صف بایستند، چرا که بر هر شاگرد باهوشی مبرهن است که روسپیگری دارای خاستگاه دینی بوده، از جانب دین مورد حمایت قرار گرفته و پرورانده شده، نه به عنوان یک ننگ، بلکه به عنوان یک فضیلت، و از جانب خودِ خدایان این چنین مورد خوشامدگویی قرار گرفته است.

«اینگونه به نظر می‌رسد که خاستگاه روسپیگری را اصولا باید در سنّتِ دینی جستجو کرد؛ دین، این حافظ بزرگِ سنت‌های اجتماعی، یک آزادی بدوی را، که از کلیتِ حیات اجتماعی در حال محو شدن بود، در قالبی دگرگون‌شده حفظ می‌کرد. نمونه‌ی نوعیِ این امر آن چیزی‌ست که توسط هرودوت ثبت گردیده است؛ در سده‌ی پنجم پیش از میلاد مسیح، در معبد میلیتا، الهه‌ی عشق و زیباییِ بابلی؛ جایی که هر زنی یک‌بار در طول زندگی‌اش می‌بایست به آنجا وارد می‌شد و به منظور عبادت الهه‌، خود را در اختیار نخستین غریبه‌ای می‌نهاد که سکه‌ای در دامانش می‌انداخت. آداب و رسوم بسیار مشابهی در بخش‌های دیگر آسیای غربی، شمال آفریقا، مصر، و دیگر جزایر مدیترانه شرقی وجود داشته است، و نیز در یونان، جایی که معبد آفرودیت بر فراز دژِ شهر کورینت دارای بیش از هزار غلام بوده که وقف خدمت به الهه شده بودند».
«این نظریه که روسپیگریِ دینی (به عنوان یک قاعده‌ی کلی) از درون این اعتقاد ظهور پیدا کرد که عمل زاد و ولدِ آدمیزاد تاثیری اسرارآمیز و هراسناک در ارتقاءِ باروریِ طبیعت داشته است، مورد حمایت تمامیِ نویسندگانِ معتبر در این زمینه قرار گرفته‌ است. با این‌همه، به تدریج و هنگامی که روسپیگری به نهادی سازمان‌یافته تحت نفوذ کشیشان تبدیل شد، روسپیگریِ دینی جنبه‌های سوداگرانه‌ی آن را گسترش داد، و بدین‌ترتیب به افزایش درآمد عمومی کمک کرد».
«افزایش قدرت سیاسیِ مسیحیت، تغییر اندکی در این خط‌‌‌ِ مشی پدید آورد. پدرانِ برجسته‌ی کلیسا با روسپیگری با مدارا برخورد کردند. فاحشه‌خانه‌های تحت حمایت شهرداری در قرن سیزدهم تاسیس شده‌اند. آنها نوعی از خدمات عمومی را شکل دادند که اداره‌کنندگانِ آنها تقریبا به عنوان خدمت‌کارانِ عمومی در نظر گرفته می‌شدند».(۹)
گفته‌های زیر از اثر دکتر سانگر را نیز باید به این موارد افزود:
«پاپ کلمنت دوم (۱۰) حکمی مذهبی صادر کرد که بنا بر آن روسپی‌ها در صورتی تحمل خواهند شد که مقدار معینی از درآمدهای خود را به کلیسا اختصاص دهند».
«پاپ سیکستوس چهارم (۱۱) منفعت‌طلب‌تر بود؛ وی از هر فاحشه‌خانه (که خودِ او ساخته بود) درآمدی معادل ۲۰۰۰۰ سکه‌ی طلا کسب می‌کرد».
کلیسا در دورانِ مدرن، در زمینه‌ی روسپیگری کمی محتاط‌‌تر است. دست کم به‌طور علنی از روسپیان باج‌خواهی نمی‌کند. کلیسا (به عنوان مثال کلیسای تثلیثی)(۱۲) دریافت که ورود به بازار املاک و مستغلات برایش سود بیشتری دارد، تا اینکه بخواهد بیغوله‌های خطرناکی را به بهایی گزاف به کسانی اجاره دهد که از طریق روسپیگری امرار معاش و زندگی می‌کنند.
اگرچه علاقه‌ی زیادی به سخن گفتن در خصوص روسپیگری در مصر، یونان و روم در قرون وسطا دارم، اما در اینجا مجالی برای آن وجود ندارد. شرایط قرون وسطا به‌گونه‌ای خاص جالب توجه است؛ از آنجایی که روسپیگری به هیات اصنافی درآمد که تحت رهبریِ یک ملکه‌ی فاحشه‌خانه(۱۳) بود. این اصناف اعتصاباتی را به عنوان ابزاری برای بهبود شرایط‌شان و تثبیت یک قیمت استاندارد، سازمان دادند. بدون شک چنین شیوه‌ای نسبت به شیوه‌‌ی مدرنِ پرداخت دستمزد به بردگان جنسی سودمندتر است.
اینکه عامل اقتصادی را تنها مسبّب روسپیگری بدانیم، نگاهی تک‌بعدی و بسیار سطحی‌نگرانه است. عوامل دیگری نیز وجود دارند که به همان اندازه مهم و حیاتی‌اند. مصلحان جامعه نیز از این امر آگاهند اما حتی به اندازه‌ی نهادی که شیره‌ی جانِ زنان و مردان را می‌کشد، جرأت مطرح کردن آن را ندارند. منظورم مسئله‌ی سکس است که اشاره گذرایی به آن به‌صورت ناخودآگاه موجبِ اضطراب اخلاقیِ اکثر مردم می‌شود.
این حقیقتی پذیرفته‌شده است که زن به عنوان یک کالای جنسی در نظر گرفته می‌شود، اما زن کماکان در جهل مطلق درباره معنا و اهمیت سکس نگه داشته می‌شود. هر آن چیزی که به این موضوع بپردازد سرکوب گردیده، و افرادی که در تلاشند که بر این تاریکیِ وحشتناک نوری بتابانند مورد اذیت و آزار قرار گرفته و به زندان افکنده می‌شوند. 
بنابراین مادامی که این حقیقت پابرجاست که یک دختر نباید آگاه باشد که چگونه از خود مراقبت کند و کارکرد مهم‌ترین بخش زندگیِ خود را بداند، جای تعجب نیست که به‌سادگی قربانیِ روسپیگری یا هر شکل دیگری از یک رابطه شود که او را به جایگاهِ ابزاری برای لذت جنسیِ صرف تقلیل می‌دهد.
در اثر همین جهل است که تمام زندگی و طبیعتِ دختر عقیم و فلج گشته است. اینکه پسران می‌توانند به ندای طبیعت گوش فرا دهند را سال‌هاست که حقیقتی بدیهی می‌پنداریم؛ بدین معنا که به‌محض اینکه طبیعت جنسیِ آنها تاثیرِ خود را نشان داد، می‌توانند آن را ارضا کنند؛ اما اخلاق‌گرایانِ ما حتی از فکر اینکه طبیعتِ یک دختر نیز باید مجال ظهور یابد برآشفته می‌شوند. 
از نظر اخلاق‌گرایان، روسپیگری چندان مبتنی بر این حقیقت نیست که یک زنِ روسپی بدن خود را می‌فروشد، بلکه مساله فروش آن در خارج از رابطه‌ی زناشویی است. اینکه این ادعایی صرف نیست با توجه به این حقیقت اثبات می‌شود که ازدواج بر مبنایِ ملاحظات مالی، کاملاً مشروع است و توسط قانون و افکار عمومی تقدیس می‌شود، در حالی که هر نوع پیوند دیگری محکوم و مردود شمرده می‌شود. حال آنکه یک روسپی، اگر به درستی تعریف شود، هیچ معنایی جز این ندارد: «هر فردی که روابطِ جنسی‌اش وابسته به منفعت باشد.» (۱۴)
«آن زنانی روسپی هستند که بدن خود را برای انجام عمل جنسی می‌فروشند و این کار را شغل خود قرار داده‌اند.»(۱۵)
بنگِرت(۱۶) پا را از این هم فراتر می‌گذارد؛ وی ادعا می‌کند که عملِ روسپیگری «فی‌نفسه با عملِ مرد یا زنی که به دلایل اقتصادی پیمان زناشویی می‌بندند، یکسان است».
البته که ازدواج هدفِ هر دختری است، اما از آنجایی که تعداد بی‌شماری از دختران قادر به ازدواج نیستند، آداب و سنن اجتماعیِ حماقت‌بارِ ما آنها را یا به ریاضتِ جنسی و یا به روسپیگری محکوم می‌کند. سرشت آدمی خود را فارغ از هر قانونی نمایان می‌سازد و هیچ دلیل قانع‌کننده‌ای نیز وجود ندارد که چرا طبیعت باید خود را با درکی منحرف از اخلاق وفق دهد.
جامعه، تجربیات جنسیِ یک مرد را به مثابه نشانه‌ای از (روندِ) تکاملِ معمولیِ او به حساب می‌آورد، در حالیکه همان تجربیات در زندگیِ یک زن به مثابه فاجعه‌ای وحشتناک، از دست دادن شرافت و همه خوبی‌ها و نجابت‌هایِ بشری نگریسته می‌شود. این معیارِ دوگانه در خصوص اخلاق، نقش مؤثری در خلق و پابرجاماندنِ روسپیگری ایفا کرده است. این امر دربردارنده‌ی نگه‌داشتنِ جوانان در جهلِ مطلق در خصوص مسائل جنسی است (که «معصومیت» نامیده می‌شود)، و همراه با طبیعتِ جنسیِ سرکوب‌شده و پُرتنش، به پدید آمدنِ شرایطی یاری می‌رساند که پاک‌دینانِ ما برای اجتناب یا جلوگیری از آن به‌شدت نگران هستند.
لذت جنسی لزوما منجر به روسپیگری نمی‌شود؛ بلکه تعقیب قضاییِ بی‌رحمانه و سنگدلانه‌ی کسانی که جسورانه قدم در راههای غیرمعمول می‌گذارند، مسئول پدید آمدن روسپیگری است.
دخترانی که هنوز در سنین کودکی خود به‌سر می‌برند روزانه ده تا دوازده ساعت در اتاق‌های شلوغ و پر از تنش و هیجان پشتِ یک دستگاه کار می‌کنند، و این شرایط آنها را در حالتی جنسی نگه می‌دارد که دائما به شدت تهییج شده است. بسیاری از این دختران هیچ نوع سرپناه یا اسباب آسایش و آرامشی ندارند؛ بنابراین تنها راه گریز آنها از روزمرگی، خیابان یا هر مکانِ خوشگذرانیِ ارزان قیمتِ دیگر است. این امر طبیعتاً آنها را در مجاورتِ مستقیمِ جنس مخالف قرار می‌دهد. 
دشوار بتوان گفت که کدام یک از این دو عامل، هیجانِ شدید جنسیِ این دختران را به اوج خود می‌رساند، اما بسیار بدیهی و طبیعی است که این هیجان به نقطه اوج خود برسد. این اولین گام به‌ سوی روسپیگری است و از این جهت مسئولیتی متوجه این دختران نیست. در مقابل، اینها روی‌هم رفته خطای جامعه، ناتوانی ما در فهم، سهل‌انگاری ما در ستایش شور زندگی و به‌ویژه خطای تبهکارانه‌ی اخلاق‌گرایانِ ماست که یک دختر را به دلیل خروج از «مسیر پاکدامنی» تا ابد تخطئه می‌کنند؛ به دیگر سخن، به این دلیل که نخستین تجربه‌ی جنسیِ او بدون تاییدِ کلیسا صورت پذیرفته است.
دختر جوان خود را یک مطرودِ تمام‌عیار می‌بیند که درهای خانه و جامعه به رویش بسته شده‌اند. تمامیِ تربیت و سنّتِ او به‌گونه‌ای‌ست که خودِ دختر احساس تباهی و سقوط می‌کند، بنابراین هیچ نقطه اتکا و دستاویزی نخواهد داشت که در عوضِ اینکه او را در منجلاب فرو برد، از غرق شدن نجاتش دهد. 
پس در واقع، جامعه خود قربانیانی خلق می‌کند که در ادامه به‌گونه‌ای عبث می‌کوشد از شرّ آنها خلاص شود. حتی فرومایه‌ترین، فاسدترین و فرتوت‌ترین مردان نیز خود را شایسته‌تر از آن می‌دانند که زنی را به همسری برگزینند که خود با کمال میل حاضرند الطاف او را با پول خریداری نمایند، حتی اگر او بدین وسیله (ازدواج) بتواند خود را از یک زندگی دهشتناک نجات دهد. چنین زنی حتی نمی‌تواند از خواهرِ خویش یاری بجوید. او (خواهر وی) در کمال حماقت خود را آنقدر منزه و پاکدامن می‌پندارد که نمی‌تواند بفهمد موقعیت خودش از بسیاری جهات حتی از وضعیت خواهرش در خیابان‌ها نیز رقت انگیزتر است.
هاولاک الیس معتقد است «زنی که به‌خاطر‍‍‌ پول ازدواج می‌کند در مقایسه با روسپی، یک موجودِ حقیرِ به تمام معناست. او دستمزد کمتری دریافت داشته و در عوض کار و تیمار بسیار بیشتری عرضه می‌کند، و به‌طور مطلق در قید اربابش قرار دارد. روسپی هیچگاه حقی را که بر وجودِ خویشتن دارد واگذار نمی‌کند، آزادی و حقوق فردی خود را حفظ کرده و مجبور نیست همواره خود را تسلیم آغوش مردی کند».
زنی که به لحاظ اخلاقی خود را برتر از دیگران می‌پندارد، مدعای حمایتیِ لکی(۱۷) (در خصوص روسپیان) را نیز درک نمی‌کند که معتقد است «اگرچه شاید روسپی نمونه‌ی عالیِ فساد باشد، اما کارآمدترین محافظِ تقوا نیز هست. برای او آن خانه‌های سرشار از خوشبختی، آلوده و تصنعی و سرشار از تجربیات آزاردهنده است».
اخلاق‌گرایان همواره آماده‌اند که نیمی از نوعِ بشر را در راه نهادی رقت‌انگیز که از وانهادنِ آن ناتوان هستند، فدا کنند. به عنوان بخشی از حقیقت، همان‌گونه که قوانین سختگیرانه نمی‌تواند سپری در برابر روسپیگری باشد، روسپیگری نیز نمی‌تواند از پاکی کانون خانواده حراست نماید. 
حداقل پنجاه درصدِ مردانِ متأهل، مشتریان روسپی‌خانه‌ها هستند. به‌واسطه‌ی همین رکن اخلاقی (خانواده) است که زنانِ متأهل (و حتی کودکان) به بیماری‌های مقاربتی مبتلا می‌شوند. در حالی که هیچ قانونی در وحشی‌گری علیه قربانی بیچاره فروگذار نیست، جامعه حتی کلمه‌ای نیز در محکومیت مردان به زبان نمی‌آورد. روسپی نه تنها طعمه و قربانیِ کسانی‌ست که از او بهره می‌برند، بلکه به‌صورت کاملا بی‌دفاع در دستانِ مأموران پلیس و کارآگاهان رقت‌آورِ حاضر در صحنه، ماموران پاسگاه‌های کلانتری و مقامات زندان‌ها نیز قرار دارد!
در کتاب اخیرِ زنی که به مدت دوازده سال گرداننده‌ی یک «روسپی‌خانه»‌ بوده است می‌توان عدد و رقم‌های زیر را پیدا کرد: «افراد صاحب قدرت من را وادار می‌کردند که ماهیانه مبلغی بین ۱۴.۷۰ تا ۲۹.۷۰ دلار به عنوان جریمه به پلیس پرداخت کنم، این رقم برای دختران بین ۵.۷۰ تا ۹.۷۰ دلار بود». با توجه به اینکه کسب و کار نویسنده‌ی این کتاب در شهر کوچکی بوده و مبالغ پرداختی توسط وی رشوه‌ها و جریمه‌هایِ بیش از این را دربر نمی‌گیرد، به سرعت می‌توان به عایدیِ هنگفت اداره پلیس از خون‌بهای قربانیانش که حتی مورد حمایت قرار نمی‌گرفتند پی برد. وای بر آنها که از پرداخت این باج امتناع کنند؛ آنها همانند گله‌ای گاو جمع‌آوری خواهند شد، «به امیدِ ایجاد حسی مطلوب در شهروندانِ پرهیزکارِ شهر، یا در صورتی که قدرتمندان بخواهند پولی به جیب بزنند. برای ذهن منحرفی که معتقد است یک زنِ بی بند و بار قادر به درک احساساتِ انسانی نیست، غیرممکن خواهد بود که اندوه، خفّت، اشک‌ها و غرور جریحه‌دارشده این زنان را درک کند؛ یعنی همان احساساتی را که در هر بار دستگیر شدن احساس می‌کردیم».
عجیب نیست زنی که اداره‌کننده‌ی یک «روسپی‌‌خانه» بوده است، اینگونه قادر به درک چنین احساساتی باشد؟ اما از آن عجیب‌تر این است که یک دنیای مسیحیِ پاک بایستی این زنان را سرکیسه کرده و خون آنها را در شیشه کند، و درعوض چیزی جز ناسزا و آزار و اذیت نصیب آنها ‌نکند. آه و افسوس بر نیکوکاریِ یک دنیای مسیحی!
فشار بسیار زیادی بر روی روسپی‌هایی که به آمریکا صادر شده‌اند، حاکم است. آمریکا چگونه می‌خواهد بدون کمک اروپا پاکدامنی خود را حفظ کند؟ انکار نمی‌کنم که ممکن است در برخی موارد اینگونه باشد، اما به همان اندازه هم باور نمی‌کنم که مامورانی مخفی از آلمان و سایر کشورها وجود دارند که بردگان اقتصادی را برای ورود به آمریکا تطمیع کرده و می‌فریبند؛ با قاطعیت منکر این امر می‌شوم که بخش اعظم نیروی روسپیگری از اروپا تأمین می‌شود. ممکن است اکثر روسپیانِ شهر نیویورک‌ را افراد خارجی تشکیل دهند، اما این بدان علت است که بخش اعظم جمعیتِ این شهر خارجی هستند. وقتی به هر شهر دیگری در آمریکا برویم، به شیکاگو یا به هر شهر دیگری از اوهایو تا کوه‌های راکی سر بزنیم، درخواهیم یافت که روسپیان خارجی از نظرِ تعداد به وضوح در اقلیت هستند.
به همان میزان، اعتقاد به اینکه اکثرِ دختران خیابانی در این شهر پیش از ورود به آمریکا نیز درگیر همین کسب و کار بوده‌اند، اغراق‌آمیز است. بخش عمده‌ی این دختران زبان انگلیسی را عالی صحبت کرده، و دارای مشرب و ظاهری آمریکایی‌شده هستند– امری که غیرممکن می‌نماید مگر اینکه آنها سالیانی دراز در این کشور زندگی کرده باشند. 
به دیگر سخن، آنها به‌واسطه‌ی شرایط حاکم بر آمریکا به روسپیگری کشانده شده‌اند، به‌واسطه‌ی عرف و عادت تماما آمریکایی در نمایشِ مفرطِ زیورآلات و لباس‌های پر زرق و برق که طبیعتا مستلزم داشتنِ پول است– پولی که با کار کردن در کارگاه‌ها و کارخانه‌ها حاصل نمی‌شود.
به عبارت دیگر، وقتی شرایطِ آمریکا موجب می‌شود که بازار مملو از هزاران دختر باشد، دلیلی ندارد بپنداریم که هیچ دسته‌ای از مردان، ریسک و هزینه‌ی دستیابی به کالاهای خارجی را بپذیرند. از سوی دیگر، شواهد کافی وجود دارد که نشان می‌دهد صادراتِ دختران آمریکایی با هدف روسپیگری به هیچ‌وجه، عامل کم‌اهمیتی نیست.
کلیفورد جی. رو (۱۸) دستیار سابق نماینده ایالتیِ بخشِ کوک در ایالت ایلینویز، با طرح پرونده‌ای در دادگاه اعلام می‌کند که دختران ایالت‌های نیوانگلند برای استفاده‌ی انحصاریِ مردانِ در استخدامِ عمو سام (۱۹)، با کشتی به پاناما حمل می‌شوند. آقای رو می‌افزاید: «به نظر می‌رسد بین بوستون و واشنگتن، راه‌آهنی زیرزمینی و مخفی وجود دارد که بسیاری از دختران از طریق آن سفر می‌کنند». آیا اینکه این خطِ‌ قطار دقیقا به مقرّ مقامات فدرال (واشنگتن) ختم می‌شود، سؤال‌برانگیز نیست؟ اینکه آقای رو بیش از آنچه در چارچوب‌های معین موردِ پذیرش است به زبان آورده، با این واقعیت اثبات می‌شود که او سِمت خود را از دست داد. افشایِ اسرار مگویِ پشت پرده برای مردانِ دارایِ قدرت عواقبی دارد.
عذری که برای شرایطِ حاکم بر پاناما مطرح گردیده این است که فاحشه‌خانه‌ای در منطقه کانال (پاناما) وجود ندارد. این راهِ فرارِ همیشگیِ دنیای ریاکاری است که شهامت رویارویی با حقیقت را ندارد. بنابراین روسپی‌گری وجود خارجی ندارد، نه در منطقه کانال پاناما، و نه در محدوده‌های شهر.
در کنار آقای رو، می‌توان به جیمز برانسون رینولدز (۲۰) اشاره کرد که مطالعه‌ای جامع درباره تجارت پنهان فحشا در آسیا انجام داده است. تئودور روزولت(۲۱)، به‌عنوان یک شهروند آمریکایی وفادار و یار ناپلئونِ آینده‌ی آمریکا، مسلماً آخرین فردی‌ست که پاکدامنی کشور خود را بی‌اعتبار ساخته است. 
اکنون توسط او مطلع گشته‌ایم که اصطبل‌های چرکینِ فسق‌وفجورِ آمریکایی در هنگ‌کنگ، شانگهای و یوکوهاما واقع شده‌اند. روسپیان آمریکایی در آنجا آنقدر خود را انگشت‌نما کرده‌اند که در مشرق زمین عبارتِ «دختر آمریکایی» مترادف روسپی است. آقای رینولدز به هم‌میهنانِ خود یادآور می‌شود که در حالی که آمریکایی‌ها در چین تحت حمایت نمایندگانِ کنسولی قرار دارند، چینی‌ها در آمریکا از هیچ‌گونه حمایتی برخوردار نیستند. هر کسی که خبر داشته باشد که چینی‌ها و ژاپنی‌ها در سواحل اقیانوس آرام متحمل چه آزار و اذیت‌هایِ بی‌رحمانه و وحشیانه‌ای می‌شوند، ادعای آقای رینولدز را می‌پذیرد.
نظر به واقعیت‌هایِ فوق، اینکه اروپا را هم‌چون باتلاقی که سرمنشأ همه بیماری‌های اجتماعی آمریکاست نشان دهیم، تا اندازه‌ای عبث و مضحک است. دقیقا همان‌طور که جار زدنِ این افسانه که براساس آن یهودیان بزرگ‌ترین گروهِ قربانیانِ خودخواسته را تشکیل می‌دهند، مزخرف و بی‌معناست. مطمئناً کسی مرا به داشتن گرایش‌های ناسیونالیستی متهم نمی‌کند. با افتخار اعلام می‌کنم که خود را از این‌گونه گرایش‌ها و بسیاری پیشداوری‌های دیگر رهانیده‌ام. 
بنابراین اگر من از این ادعا که روسپیان یهودی وارداتی هستند خشمگین می‌شوم، نه به دلیل هرگونه هم‌دردی با یهودیان بلکه به دلیل واقعیت‌هایِ ذاتی موجود در زندگی آنهاست. فقط سطحی‌نگرترین افراد ادعا می‌کنند که دختران یهودی به سرزمین‌های بیگانه مهاجرت می‌کنند، بی آنکه رابطه و پیوندی در آنجا داشته باشند. دختر یهودی ماجراجو نیست. تا همین سال‌های اخیر او هیچ‌گاه خانه خود را ترک نکرده بود و مگر برای ملاقاتِ بستگانش، حتی تا روستا یا شهرکِ مجاور هم از خانه دور نشده بود. 
در این صورت آیا می‌توان باور کرد که دختران یهودی تحت تأثیر و به‌واسطه‌ی وعده‌های نیروهایِ ناشناس، والدین یا بستگان خود را ترک کرده و تا هزاران مایل دورتر به سرزمین‌های ناآشنا سفر کنند؟ به سراغ هر کشتی‌ بخار بزرگی که وارد می‌شود بروید و به چشم خود ببینید که آیا این دختران همراه با برادران، والدین، خاله‌ها، عمه‌ها و یا سایر خویشاوندان خود وارد می‌شوند یا نه. البته ممکن است استثناءهایی هم وجود داشته باشد، اما بیانِ اینکه تعداد بسیار زیادی از دختران یهودی به قصد روسپیگری یا هر هدف دیگری به این کشور وارد شده‌اند، بدون شک ناشی از عدم‌شناخت روانشناسی یهودی است.
کسانی که خود در خانه‌ی شیشه‌ای نشسته‌اند، اشتباه می‌کنند که به‌سوی آنها سنگ پرتاب می‌کنند؛ گذشته از این، خانه‌ی شیشه‌ایِ آمریکا نسبتا نازک است، به‌راحتی خواهد شکست و داخل آن هر چیزی هست جز چشم‌اندازی زیبا.
نسبت دادنِ روسپیگری به آنچه به اصطلاح واردات نامیده می‌شود، به رشد نظامِ جاکشی یا دلایل مشابه آن، بسیار سطحی‌نگرانه است. به مورد نخست کمی پیشتر اشاره کرده‌ام. در خصوص نظام جاکشی، گرچه شرایط نفرت‌انگیزی دارد، نباید این حقیقت را نادیده بگیریم که این سیستم در اصل وجهی از روسپیگریِ مدرن است– وجهی که ویژگیِ برجسته‌ی آن سرکوب و و رشوه‌خواری و سوءاستفاده‌ای است که از جهادهای گاه و بیگاه علیه این شرِّ اجتماعی نشأت می‌گیرد.
شکی نیست که جاکش، نمونه‌ی پست خانواده‌ی بشری است، اما چطور می‌توان او را زبون‌تر از پلیسی دانست که جیب فاحشه را تا آخرین قران خالی می‌کند و بعد او را در مرکز پلیس بازداشت می‌کند؟ چرا جاکش در مقایسه با مالکانِ فروشگاه‌های بزرگ و کارخانه‌هایی که خونِ قربانیانِ خود را مکیده و پروارتر شده و آنها را به‌سوی خیابان‌ها سوق می‌دهند، گناه‌کارتر یا تهدید بزرگ‌تری برای جامعه تلقی می‌شود؟ 
من دادخواستی در دفاع از جاکشان صادر نمی‌کنم اما نمی‌توانم درک کنم که چرا آنها بی‌رحمانه مورد آزار و حمله قرار می‌گیرند، در حالی که مرتکبان واقعیِ همه‌ی شرارت‌ها و بی‌عدالتی‌های اجتماعی از مصونیت و احترام برخوردارند. هم‌چنین بهتر است فراموش نکنیم که این جاکشان نیستند که روسپی‌ را به‌وجود می‌آورند. این ریاکاری و نفاق ماست که روسپی و جاکش، هر دو را خلق می‌کند.
مفهومِ جاکش تا سال ۱۸۹۴ در آمریکا زیاد شناخته شده نبود. سپس ناگهان مورد هجوم اپیدمیِ پاکدامنی قرار گرفتیم. فسق و فجور باید به هر قیمتی از بین ‌رفته و کشور پاک و منزه می‌شد. در نتیجه، سرطانِ اجتماعی از مقابل دیدگان دور شد اما بیشتر به عمقِ جانِ جامعه راه یافت. مدیران فاحشه‌خانه‌ها همانند قربانیانِ بدبختش، به دستان بخشنده‌ی پلیس سپرده شدند. آنچه به ناگزیر درپی آمد، ندامتگاه بود و رشوه‌های گزاف.
در حالی‌که در روسپی‌خانه‌ها دختران تحتِ حمایت بوده و ارزش پولیِ مشخصی داشتند اما اکنون و در خیابان، آنها خود را مطلقا بی‌دفاع و اسیر چنگال پلیس دندان‌گردِ سوءاستفاده‌گرِ رشوه‌خوار درمی‌یافتند. طبیعتاً این دخترانِ مأیوس، نیازمند حمایت و در طلب مهر و عاطفه، صیدی آسان برای جاکشان بودند که خود نیز برخاسته از روح زمانه‌ی تجاریِ ما هستند. بنابراین، نظامِ جاکشی نتیجه‌ی مستقیمِ تعقیب و آزار، سوءاستفاده و باج‌خواهی، و سرکوب عامدانه‌ی روسپیگری به‌دستِ پلیس بود. حماقت محض است که این وجهِ مدرنِ شرِّ اجتماعی را، با دلایل پدید آمدن روسپیگری اشتباه بگیریم.
سرکوبِ محض و تصویب قوانین وحشیانه، تنها می‌تواند در خدمت تلخ‌تر کردنِ زندگی و انحطاطِ هرچه بیشترِ قربانیانِ بیچاره‌ی جهل و حماقت باشد. این وحشی‌گری در قانون پیشنهادی (جدید) به حدِّ کمال جلوه‌گر گشته است، به‌گونه‌ای که رفتارِ مشفقانه با روسپیان جرم تلقی شده و هر کسی که به یک روسپی پناه دهد با ۵ سال زندان و ۱۰۰۰۰ دلار جریمه مجازات خواهد شد. چنین نگرش و برخوردی صرفا نمایانگر ناآگاهیِ تام از دلایل واقعی روسپیگری، به‌عنوان یک عامل اجتماعی، و همین‌طور فاش‌کننده‌ی روح پاک‌دینانه‌ی روزگارِ رمانِ «داغِ ننگ»(۲۲) است.
از میان نویسندگان مدرنی که در باب این موضوع نوشته‌اند حتی یک نفر وجود ندارد که به بیهودگیِ مطلقِ شیوه‌های قضایی در مواجهه با این مسئله اشاره نکرده باشد. بدین‌سان است که دکتر بلاشکو، معتقد است که سرکوب دولتی و جهادهای اخلاقی دستاوردی نداشته‌اند، جز آنکه این شر را به مجراهای مخفی سوق داده و خطر آن برای جامعه را چندبرابر نموده‌اند. 
هاولاک الیس، کامل‌ترین و انسان‌ترین پژوهشگرِ حوزه ی روسپیگری، با استناد به داده‌های فراوان ثابت می‌کند که هرچه شیوه‌های تعقیب و آزار سخت‌گیرانه‌تر باشد، شرایط وخیم‌تر می‌شود. از میان دیگر داده‌ها درمی‌یابیم که در فرانسه «چارلز نهم در سال ۱۵۶۰، با صدور فرمانی روسپی‌خانه‌ها را منحل کرد اما متعاقبِ آن تعداد روسپیان صرفا افزایش یافت، و روسپی‌خانه‌های جدید به اشکالی نامحسوس پدیدار گردیده و خطرناک‌تر شدند. به رغم تمام این قانونگذاری‌ها، یا به موجب آنها، هیچ کشوری وجود نداشته که در آن روسپیگری نقشی برجسته‌تر (از فرانسه) ایفا کرده باشد».(۲۳)
یک افکار عمومیِ آموزش‌دیده که از بند تعقیب و آزار اخلاقی و قانونیِ روسپی‌ها رها شده‌ باشد، خود به‌تنهایی می‌تواند به بهبود شرایط فعلی یاری رساند. نادیده گرفتن و چشم‌پوشیدنِ خودسرانه بر این شر به‌عنوان عنصری اجتماعی از زندگیِ مدرن، تنها موجب وخیم‌تر شدنِ مسائل می‌گردد. ما باید از تصورات احمقانه‌ی «کسانی که خود را به لحاظ اخلاقی برتر از دیگران می‌پندارند» گذر کرده و یاد بگیریم که روسپی را به عنوان محصولی از شرایط اجتماعی بازشناسیم. چنین درکی، نگرش و برخورد ریاکارانه را زدوده و منجر به درکی عمیق‌تر و رفتاری مهربانانه‌تر می‌شود. راجع به ریشه‌کن کردنِ کاملِ روسپیگری باید گفت هیچ چیز نمی‌تواند از پسِ این کار برآید جز: از نو سنجیدنِ کاملِ تمامی ارزش‌ها و معیارهای پذیرفته‌شده- به‌ویژه ارزش‌های اخلاقی- به همراهِ برانداختنِ بردگی صنعتی.

پانوشت‌ها؛

1. Mrs. Warren
2. Reginald Wright Kauffman
3. The House of Bondage
4. Dr. Sanger, The History of Prostitution
5.نکته ی حائز اهمیت آن است که کتاب دکتر سانگر از سیستم ارسال پستی دولت آمریکا کنار گذاشته شده است. از قرار معلوم صاحبان قدرت مشتاق نیستند که عموم جامعه از علل واقعیِ روسپیگری آگاه شوند
6. Dr. Alfred Blaschko
7. Prostitution in The Nineteenth Century
8. Havelock Ellis
9. Havelock Ellis, Sex and Society
10. Pope Clement II
11. Pope Sixtus IV
12. Trinity Church
13. brothel Queen
14. Guyot, La Prostitution
15. Bangert Criminalité et Condition Economique
16. Bangert
17. Lecky
18. Clifford G. Roe
19. Uncle Sam
20. James Bronson Reynolds
21. Theodore Roosevelt
22. Scarlet Letter
23. Sex and Society