۱۳۹۲ مهر ۲۰, شنبه

پلنگ صورتی

کودکان کار ناهنجاری اجتماعی هستند
کلمات بالا با حروف درشت و قرمز در اولین پاراگراف صفحه‌ی دانشنامه‌ی آزاد ویکی‌پدیا در توضیح کودکانِ کار نوشته شده‌است. هرچه می گردم آماری درباره‌ی مونث و مذکر بودن آنها پیدا نمی‌کنم. ولی مگر نه این‌که جنسیت آدم‌ها قرار است تعیین‌کننده‌ترین امر درباره‌شان باشد؟ ومگر نه اینکه در دم‌دستی‌ترین پرسش نامه‌های آماری هم اولین سوال مونث یا مذکر بودن پاسخ‌دهنده است واین تک سوال قرار است افق زندگی پیش روی همه‌ی نمونه‌های آماری را ترسیم کند؟ یا شاید هم در این مورد خاص می شود از این موضوع چشم پوشید؟ شایدبه یاری حافظه‌ی تصویری‌مان بتوانیم تابلویی کلی از این ناهنجاری رسم کنیم تادر این میان دلیلِ بی‌توجهی معروف‌ترین دانشنامه‌ی آزاد دنیا را به"جنسیت" این آدم ها پیدا کنیم.
فروختن گل، فال، جوراب و گردو، ترازوی وزنِ کنارِ خیابان، جمع آوریِ زباله خشک و... جلوی چشم‌هایمان. شکستن قند، بافتن قالی، کار در کارخانه‌های ریسندگی، کارگاه‌های مصالحِ ساختمانی، کفاشی‌ها، و تولیدی‌های پوشاک و...از دریچه‌ی فیس‌بوک و دنیای بی‌نهایت پنجره‌ی اینترنت.
«بی‌اعتنا به نه گفتن هستند، اصرار می‌کنند، کثیف و یا در مواقعی هم تمیز هستند، طبعا لباس‌های خوبی تنشان نیست، می‌دوند، داد می‌کشند و خیلی وقت‌ها هم سر چهاراره‌ها و یا لبِ میله‌های بی.‌آر.تی مشغولِ گلاویز شدن و کتک‌کاری‌اند».
«آسیب پذیرند، قربانی‌اند، تقصیرِ خودشان نیست، آن پدر مادرِ ...شان به خیابان فرستادندشان، باید حواسمان باشد، خیریه، آموزش» ...
صبرکنید! دارید خیلی پیچیده‌اش می کنید!سوالِ من ساده‌تر از این حرف‌ها بود. اکثریت‌شان چه جنسی دارند؟ دختر؟ پسر؟
جملاتِ بالا تجربیاتِ شخصیِ آدم‌هایی در«خیابانِ انقلاب» بود. انقلاب یکی از شلوغ‌ترین خیابان‌های مرکزِ شهر است. تنها جمله‌ای تکراری دست گیرم شد؛ «فرقی نمی‌کند. بعضیشان دخترند، بعضی‌شان پسر». مساله «بعضی» نبود؛ مساله «فرقی نمی کند» بود.
برگردیم به تصویرِ کلی‌مان که قرار بود راه‌گشای سوال باشد، اصلا چه‌طور می‌شود فهمید دختراند یا پسر؟ لباس‌شان؟ طبعا اسباب‌بازی دست‌شان نیست، و طبعا خیلی هم به سرو وضع‌شان نمی‌رسند، پس نباید توقع داشته‌باشیم دخترهایی با لباسِ روشن و صورتی و پسرهایی با لباسِ تیره و آبی ببینیم.
راستش را بخواهید چرا! در همین سفرهای شهری‌ام دختر بچه‌ای با لباسِ صورتی و مقنعه‌ی سفیدِ گیپوردوزی شده دیدم. وسطِ یک میدانِ چمن با همان لباسِ دبستان و مقنعه‌ی کج‌اش، روی سینه‌ی پسر بچه‌ای نشسته بود و مشت‌هایی را حواله‌ی سر و صورت‌اش می کرد.قوی بود، مثلِ«پلنگ»و «صورتی»بود، مثلِ اتاقِ بچه‌ای هنوز به دنیا نیامده که از اسباب‌بازیهای باربی و پتوی گلبهی و یک میزِ کاملِ چای با تمامِ مهمان‌های پلاستیکی‌اش پُراست.
اشتباه نکنید! دلم برایش نسوخت. دلم برایپنجسال بعدش سوخت. وقتی که دیگر باید کمترپلنگ باشد و بیشترصورتی. برای وقتی که دیگر شبیه جمله‌های آدم‌های گذریِ خیابانِ انقلاب نخواهد بود. چون آن‌وقت دیگر فرق می‌کند دختر باشد یا پسر. و حتی شاید بشود در صفحه‌ای جداگانه از ویکی‌پدیا دنبالِ آمارش بود.
مساله‌ام بر سرِ این سر نیست که ترجیح می‌دادم پایانِ داستا‌ن‌اش با پلنگ بودن تمام شود. مساله‌ام بر سرِ این است که برایش خیلی هم انتخابی در کار نیست.چرا که الان سود‌دهی‌اش درپلنگبودن در خیابان است و وقتی بزرگتر می شود سود‌دهی‌اش درصورتیبودن در کارگاه های خانگی است. با دست‌مزدی کم، ساعات کارِ طولانی ، بی بازنشستگی و بی‌مرخصی. شاید اگر در جای دیگری از شهر به دنیا می‌آمد و بعد از سونوگرافی، والدین‌اش برایش اتاقی صورتی/آبی مهیا می‌کردند باز هم همین قدر بیانتخاب بود. چرا که رویای باربی شدن، یا از لطافتِ ابدی برخوردار بودن و یا رویای بدنی آهنین داشتن، خشن و بی‌احساس بودن، و یا احساسِ مالکیت داشتن بر هر موجودِ مونثی در خانواده تا ابد دنبال‌اش می‌کرد. مگر این‌که می‌توانست در جای دیگری ازشهر در اتاقی دور از رده بندی‌های معمول (صورتی/آبی) زندگی کند. می‌توانست انتخاب کند که دخترِ خشنی باشد؟ تفنگ داشته باشد؟ پسری باشد با عروسک؟ یا شاید هم اصلا بیشتر به لِگوهایی که در حالِ ساخت و سازِ شهرند علاقه داشته باشد.
هرچه باشد یک‌بارثابت کرده بود که می شود هرجور دلش می خواهد رفتار کند حتی با لباسِ صورتی. آن‌وقت دیگر سوالم بی معنا بود، آنوقت آدم‌های خیابانِ انقلاب با تعجب نگاهم می‌کردند و می‌پرسیدند: واقعا چه فرقی می‌کند دختر یا پسر؟ مگر بچهدختروپسردارد؟



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر